شاخصه های روشنفکری 2

روشنفکر واقعى کیست؟


اگر بخواهیم تعریفى از روشنفکر به معنى اتم آن ارائه دهیم کارى است نه چندان دشوار . تمامى مقولاتى که باید در وصف روشنفکر برشمریم از یک اصل اساسى عقلگرایى استنباط مى‏شود. با این حال مى‏توان چهار مقوله دیگر را نیز به آن افزود و بقیه ویژگیهاى روشنفکر واقعى را تحت آنها به نظم در آورد:

1) عقلگرایى
مهمترین شرط روشنفکرى عقل و بصیرت است. هیچگاه انسان کم عقل و بى‏فکر را روشنفکر نمى‏خوانند. در تمامى فرهنگهاى غربى و شرقى چیزفهمى، به درستى شرط اولیه روشنفکرى شمرده مى‏شود. و از همینجا لازم مى‏آید که روشنفکر اهل تامل و تدبر و عاقبت اندیشى باشد. با خرافات و اندیشه‏هاى باطل و پوچ و خیالات واهى بستیزد و در امور خویش روشمند باشد اهل رفق و مداراى با جاهلان باشد و با اهل فضل و دانش هم نشین. تمایز تعبد منطقى و تعبد بى‏منطق را به خوبى بشناسد و همانطور که از دومى پرهیز مى‏کند بر اولى ملتزم باشد.
خوشبختانه در فرهنگ اسلامى به اندازه کافى به عقل و خرد بشرى بها داده شده است. بر خلاف سنت کلیسایى، هیچگونه مرجعیت و ولایت فکرى و نظرى براى هیچ شخص یا دستگاهى وضع نشده است. سنت دینى خصوصا سنت‏شیعى (به خاطر اجتهاد آزادش) ابناء بشر را به تامل و تفکر بیشتر سوق داده است. تا جایى که در فرهنگ قرآنى و روایى هیچ عبادتى برتر از تفکر و تعقل شمرده نشده است.
بنابراین، براى انسان روشنگراى این عصر، هیچ عذرى باقى نمانده که مسائل مهم و خطیر حیات را لااقل براى خویش به صورت حل نشده باقى بگذارد. وى باید موضعى روشن در قبال مسائل فکرى جریانات عمده حیات بشرى گرفته باشد و تکلیف خود و خلق خدا را با آنها یکسره کند، باقى ماندن در تردید و شک از آفات جدى روشنفکرى است که هر چند ممکن است آب و رنگى از روشنفکرى غربی با خود داشته باشد، اما از شیوه عاقلان به دور است و در فرهنگ روشن‏بینان جایى ندارد.
2) آرمان و ایمان
بى‏شک روشنفکرى با تردید و ابهام، هرهرى مذهبى و عضویت‏حزب باد سازگار نیست. روشنفکر باید بالاخره از مرام و مکتبى برخوردار باشد. اصلا آزاد بودن از هر مرامى ممکن نیست. چنانکه پوچ‏گرایى و نهیلیسم نیز مکتبى پر اسم و رسم است. مهم، داشتن اعتقاد و ایمان و پایبندى به آن است، به گونه‏اى که به وى جهت و هدف دهد و وى را از آرمانهاى بلند بشرى بهره‏مند سازد. البته پذیرش هر مکتبى نیز باید بر مبناى عقلانى باشد. و درست از همین نقطه است که راه روشنفکر ایرانى از راه روشنفکر اروپایى عصر روشنگرى جدا مى‏شود.
زیرا ایمان به انسان جرئت ابراز عقیده و دفاع از آن را مى‏دهد.ترس یکى ازبزرگترین آفاتى است که بسیارى از روشنفکران را از اثر انداخته است. این ترس مى‏تواند ترس از حکومت استبدادى باشد یا از جو غالب بر یک حوزه اندیشه یا ترس از عوام‏الناس و یا ترس از طبقه خاصى از مردم مثل روشنفکرنمایان وابسته یا... ممکن است از اتهام به کفر بترسد یا ازتهمت تحجر وتقدس مآبى. در هر صورت یک روشنفکر باید آنقدر شهامت داشته باشد که دست کم بدون واهمه حرف خویش را بزند و به آرمانهاى خویش پاى بند باشد. حق را بطلبد هر چند به ظاهر متضرر شود.
روشنفکر از تعهد کافى و روحیه مسئولیت پذیرى برخوردار است. در بند جاه و مال نیست.درغیراین صورت «ریاکارى سالوس‏» یا«هنرمندى‏بى‏درد» یا «تحصیلکرده‏اى رفاه طلب‏» یا«نویسنده‏اى درغم نان و نام‏»یا «سیاستمدارى رذل‏» یا «متفکرى بریده از مردم‏» و ازاین قبیل نام مى‏گیرد نه روشنفکرى متعهد و فضیلت‏مند.
3) علم و آگاهى
عشق به علم و اندیشه و کار و مشغله فکرى و دانستن هر چه بیشتر، از مقدمات روشنفکرى به حساب مى‏آید. روشنفکران غالبا با درس و مدرسه و کتاب و محصل و معلم و... سرو کار دارند. در بوستان اندیشه از شخم زدن زمین ذهن و کاویدن انبان حافظه لذتى سرشار مى‏برند. روشنفکر علاوه بر آنکه درس خوانده و با سواد است و دست کم در یکى از علوم نیمچه تخصصى دارد، از حوزه تخصصى خویش بیرون آمده و سرى هم به مسائل عام بشرى مى‏زند و پیگیر آن مسائل است. وى باید از امور جارى عالم باخبر باشد تا نام روشنفکر را برازنده گردد. و باید از مسائل ملت ‏خود آگاه‏تر باشد و بیشتر به آنها بیندیشد و در پى گره‏گشایى کار ملت‏خویش باشد.
4) کردار نیک
اصلاح‏گرى یکى از ویژگیهاى مهم روشنفکر واقعى است. بسیار بوده‏اند روشنفکران پرحرف و لاف زنى که در میدان عمل کارى و اثرى از آنها پدید نیامده است. خوب مى‏دانند و پندارهایشان نیک است. خوب هم حرف مى‏زنند و حرفهاى خوب هم مى‏زنند اما پاى عمل که مى‏افتد همه از میدان به در مى‏روند و هر کس بهانه‏اى مى‏تراشد. روشنفکر واقعى با ظلم و بى‏عدالتى مى‏جنگند و بر حق کشى و ستم عصیان مى‏کند. تا آنجا که برخى، روشنفکر را به عصیان‏گرى آگاه تعریف مى‏کنند. روشنفکر واقعى باید در عین حال با سنتهاى غلط نیز در افتد. با جهالت مردم مبارزه کند، خرافات را کنار گذاشته و مردم را به تعقل و خرد ورزى سوق دهد. روشنفکر واقعى در همه حال با مردم است و دستش در دست آنها. غم آنها را مى‏خورد. براى آنها کار مى‏کند و همچون آنان زندگى مى‏کند. خود را تافته جدا بافته از آسمان افتاده نمى‏داند.
5) حریت
روشنفکر باید در بُعد اندیشه آزاد فکر کند، اما نه به معناى آزاد فکر اروپایى که در مقابل کلیسا قیام کرد و قید هر گونه تعبدى را از گردن خود باز کرد. به خیال خام خود التزام به هیچ مکتبى را نپذیرفت. رهایى از همه مکاتب و رهایى از فکر و عقیده نه شدنى است و نه مطلوب. آزادى مطلق در بُعد اندیشه امکان ندارد، اگر هم ممکن بود دلچسب نبود. مگر مى‏توان به سخن حق تعهد نداشت و روشنفکر باقى ماند. بدون فکر که نمى‏توان زیست پس چه بهتر که به حقیقت دل بست و از قید غیر حق آزاد شد.
روشنفکر واقعى در درجه اول از قید اهواء نفسانى‏خویش رهیده و تسلیم عقل و منطق مى‏شود. واین البته کارى‏است‏بس دشوار. پس‏ازآن‏آزادى از افکار وارداتى و بى‏تناسب با فرهنگ ملى و دینى خود.نه آنکه عین سرمشق‏هاى اصلى روشنفکرى‏ابزارمثلادموکراسى‏وارداتى‏باشد.
پى‏نوشتها :
*برای مطالعه بیشتر به کتابهای:
1- «در خدمت وخیانت روشنفکران »
2- «غربزدگی» مرحوم جلال آل احمد مراجعه کنید.