نخستین رگههاى نهضت روشنفکرى قرنها پیش از عصر روشنگرى، یعنى در دوران رنسانس ، یافت مىشود که در آن اولین مقولات روشنفکرى شکل مىگیرد. خردگرایى، رهایى از سنت فکرى و مرجعیت کلیسا، تکیه بر عقل و تجربه بشرى، نقد اندیشه، شکاکیت ، علمگرایى افراطى و پشت کردن به ماوراء الطبیعه همه از ویژگیهاى دوران پس از رنسانس است. از همه مهمتر رواج الحاد و بىدینى و انواع مکاتب دینى ضد کلیسایى (چرا که برخى از اندیشمندان مىخواستند در عین مخالفت با کلیسا، به نوعى دین خود ساخته یا خداى تنهاى غیر کلیسایى پایبند بمانند مکتبهاى دئیسم و تئیسم از این دستهاند).
روشنفکری در ایران ناقص الخلقه متولد شد برخی از افراد برای اینکه پز روشنفکری بدهند همان ایده های غربی را پذیرفتند و به آن مباهات می کردند. برخى دیگر نیز کارشان به عیاشى و بهیمیت و وصف نان و شراب و فرج و گلو کشیده است. «روشنفکرى على الاغلب در دیار ما بر خلاف آنچه در اروپا گذشت، با بىدینى و سست عقیدگى آغاز شد و با بىبندوبارى درآمیخت و اغلب به مارکسیسم منتهى گردید. میرزا آقاخان و احمد روحى و افضل الملک بىدین بودند. و فروغى، سست عقیدهاى عمله ظلمه. و هدایت فرویدیستى بورژوامنش و دشتى، هوسرانى فرومایه و بىاعتقاد و از همه جلیلتر جلال بود [هر چند آن دیگران جلالتى نداشتند] که از پشت کردن به عقیده دینى شروع کرد و به سوسیالیسمى معتدل و ظلم ستیز و سنت گرا رسید». و دوباره با دین آشتى نمود و در آن ماند تا در گذشت.
اگر بخواهیم خلاصهاى از ویژگیهاى روشنفکران اولیه این دیار را به دست دهیم بهتر از همه آن است که به نوشته های جلال آل احمد در کتاب «غرب زدگی ؛ در خدمت و خیانت روشنفکران » روی آورد:
اول) فرنگى مآبى. کسى که لباس و کلاه و کفش فرنگى مىپوشد. دستش رسید مشروب مىخورد. روى صندلى مىنشیند. ریش مىتراشد. کراوات مىبندد. با قاشق و چنگال غذا مىخورد. لغت فرنگى بکار مىبرد. یا به فرنگ رفته استیا مىخواهد برود. ودر هر فرصتى از فرنگ مثال مىآورد...
دوم) بىدینى یا تظاهر به آن یا سهلانگارى نسبتبه دین. یعنى روشنفکر اعتقاد به هیچ مذهبى را لازم نمىداند. به مسجد نمىرود یا به هیچ معبد دیگرى. اگر هم برود کلیسا را به علت «ارگى» که در آن مىنوازند بر دیگر معابد مرجح مىدارد. نماز خواندن را اگر هم لغو نداند نوعى ورزش صبحانه مىداند. هم چنین روزه را که اگر بگیرد براى لاغر شدن مىگیرد. یعنى اگر از ته دل هم لامذهب نباشد اعمال مذهبى را با شرایط روز توجیه مىکند و با مقدمات علمى.
سوم) درس خواندگى و این در اصطلاح عوام آخرین شرط روشنفکرى است نه اولین آن. یک روشنفکر دیپلمه استیا لیسانسیه [و امروزه باید یا لیسانسیه باشد یا دکتر و بالاتر] یا از اینجا یا از فرنگ. و البته اگر از فرنگ فارغ التحصیل شده باشد یا از آمریکا در ذهن عوام روشنفکرتر است، یا خودش خودش را نسبتبه محیط روشنفکرتر مىداند، فیزیک و شیمى را مختصرى مىداند. اما حتما درباره «روانشناسى»، و «فروید» و «جامعه شناسى» و «تحلیل روانى» صاحب نظر است.»
روشنفکر در ایران اغلب درخدمت اغراض بیگانگان بوده تا خدمت مردم خویش چرا که اولى را بیشتر شناخته و به آن عشق مىورزیده تا دومى و اصلا مردم خود را به حساب نمىآورده است. آزادى را هم اگر مىخواسته نه آزادى در برابر حکومت (که آن پر خطر بوده است) بلکه آزادى از سنتها و دین و تاریخ وزبان و آداب و فرهنگ ... خویش. خود کمتر محرومیت کشیده یا لااقل از آن دسته است و در غم نان نیست و فرصت فکر کردن به مقولاتى دیگر را هم دارد.
*برای مطالعه بیشتر به کتابهای:
1- «در خدمت وخیانت روشنفکران »
2- «غربزدگی» مرحوم جلال آل احمد مراجعه کنید.
ادامه دارد