فلسفه سیاست چیست ؟

مبنا و بستر فلسفه سیاسی بر خلاف علم سیاست، شکل عقلی دارد فیلسوف سیاسی، وقایع جوامع آتی را به زمان حال آورده و فهم پدیده‌ی دولت، ارتباط فرد و جامعه، کیفیت عمل حاکمان، چگونگی تقسیم قدرت و ثروت، تفسیر عدالت و تبیین مبانی مشروعیت از جمله مسائلی است که در فلسفه سیاسی مورد بحث و گفت‌گو قرار می‌گیرد.

روش فلسفه، فلسفه سیاسی قیاسی است. روش قیاسی از اصول مسلم و معینی بحث را آغاز می‌کند و با استدلال‌های عقلی سعی می‌کند نظریه‌ای در باب دولت و حکومت ارائه نماید.

فلسفه سیاسی بر خلاف اندیشه سیاسی قصد نشاندادن معرفت به جای گمان را دارد. ... و فلسفه سیاسی نوعی اندیشه سیاسی است اما هر اندیشه سیاسی فلسفه سیاسی نیست.

فلسفه سیاسی را می‌توان به بنیاد‌های فکری با شیوه انتزاعی که به مباحثی هم‌چون غایات حکومت‌ها و ابزار‌های آن‌ها، عدالت، قدرت و ارتباط فرد و دولت می‌پردازد تعریف کرد.

فلسفه سیاسی اگر متعهد به مکتبی الهی شود در چارچوب متون وحیانی قرار می‌گیرد، کلام سیاسی نامیده می‌شود. فلسفه سیاسی به خودی خود متصف به صفت «اسلامی» و «غیر اسلامی» نمی‌شود چرا که مبنای آن استدلال عقلانی است. در عین حال می‌توان گفت در گرایش فلسفه سیاسی اسلام دارای پیش زمینه‌های خاصی است و علاوه بر آن مسائل و موضوعات آن‌ها نیز نقاط اشتراکی دارند بدین لحاظ، با تسامح می‌توان از «فلسفه سیاسی اسلامی» سخن گفت.

فلسفه سیاسی و فقه سیاسی هر چند دو روش تقریباً متمایز دارند، ولی از آن‌جا که معطوف به تبیین اهداف مشترکی (ارائه بهترین نظام سیاسی) هستند، می‌توانند در ارتباطی دو جانبه به یکدیگر یاری رسانند. فلسفه سیاسی و فقه سیاسی،‌ احکام هنجاری دارند و هر دو از اعتبار برخوردار می‌باشند.

در تبیین فلسفه سیاسی اسلام، از این نکته اصولی نباید غفلت ورزید که سیاست و حکومت مانند دیگر مسائل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و اخلاق اسلامی، همه و همه اجزایی به هم مرتبط از یک کل هستند.

اسلام دارای بنیادهای فلسفی و اعتقادی مشخص می‌باشد و براساس آن ناگزیر باید مانند همه مکتب‌های جامع، از یک فلسفه سیاسی متناسب با آن بنیادهای فکری برخوردار باشد و در چارچوب آن اندیشه سیاسی ویژه‌ای را ارائه نماید. در اندیشه توحیدی سیاسی، انسان قادر بر اصلاح تغییر و دگرگون نمودن شرایط حاکم است و ریشه مسئولیت او نیز بر همین اصل استوار است. قرآن به طور صریح اعلام می‌کند که تحولات اجتماعی و سیاسی در زندگی انسان به خواست و اراده‌ی خود انسان بستگی دارد. خدای سبحان در این باره می‌فرماید: «خداوند سرنوشت هیچ ملتی را به جبر تغییر نمی‌دهد مگر آن‌که خود آن را به وجود آورده باشند.»1

در دیدگاه توحیدی اسلام، جامعه سیاسی، یک موجود زنده است و مرگ و زندگی، پیشرفت و انحطاط و بقاء و زوال آن دارای قوانین و رابطه‌های منطقی است که قرآن از آن‌ها با عنوان سنن الهی و سنت نیز از این وحدت و هم‌گرایی به تن واحد تعبیر می‌کند.

در فلسفه سیاسی اسلام در عین این‌که جامعه سیاسی دارای شخصیت و حیات و اجل و مرگ و وجدان و طاعت و عصیان و احکام و قوانین کلی حاکم می‌باشد، آزادی و اختیار فرد و مسئولیت وی نیز مورد تأکید قرار گرفته است و امکان سرپیچی او از شرایط سیاسی حاکم بر جامعه، به عنوان عاملی در تعیین سرنوشت فردی و جمعی شناخته شده است. و این هر دو به فطرت انسان نسبت داده شده است.

خدای سبحان در این زمینه می‌فرماید:

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! مراقب خود باشید اگر شما هدیت یافته‌ایدگمراهی کسانی که گمراه شده‌اند به شما زیانی نمی‌رساند.»2

 

پیوستها:

  1. رعد/11
  2. مائده/105