روشنفکر واقعى کیست؟ (قسمت 1)
اگر بخواهیم تعریفى از روشنفکر به معنى اتم آن ارائه دهیم کارى است نه چندان دشوار . تمامى مقولاتى که باید در وصف روشنفکر برشمریم از یک اصل اساسى عقلگرایى استنباط مىشود. با این حال مىتوان چهار مقوله دیگر را نیز به آن افزود و بقیه ویژگیهاى روشنفکر واقعى را تحت آنها به نظم در آورد:
1-عقلگرایى
مهمترین شرط روشنفکرى عقل و بصیرت است. هیچگاه انسان کم عقل و بىفکر را روشنفکر نمىخوانند. در تمامى فرهنگهاى غربى و شرقى چیزفهمى، به درستى شرط اولیه روشنفکرى شمرده مىشود. و از همینجا لازم مىآید که روشنفکر اهل تامل و تدبر و عاقبت اندیشى باشد. با خرافات و اندیشههاى باطل و پوچ و خیالات واهى بستیزد و در امور خویش روشمند باشد اهل رفق و مداراى با جاهلان باشد و با اهل فضل و دانش هم نشین. تمایز تعبد منطقى و تعبد بىمنطق را به خوبى بشناسد و همانطور که از دومى پرهیز مىکند بر اولى ملتزم باشد.
خوشبختانه در فرهنگ اسلامى به اندازه کافى به عقل و خرد بشرى بها داده شده است. بر خلاف سنت کلیسایى، هیچگونه مرجعیت و ولایت فکرى و نظرى براى هیچ شخص یا دستگاهى وضع نشده است. سنت دینى خصوصا سنتشیعى (به خاطر اجتهاد آزادش) ابناء بشر را به تامل و تفکر بیشتر سوق داده است. تا جایى که در فرهنگ قرآنى و روایى هیچ عبادتى برتر از تفکر و تعقل شمرده نشده است.
بنابراین، براى انسان روشنگراى این عصر، هیچ عذرى باقى نمانده که مسائل مهم و خطیر حیات را لااقل براى خویش به صورت حل نشده باقى بگذارد. وى باید موضعى روشن در قبال مسائل فکرى جریانات عمده حیات بشرى گرفته باشد و تکلیف خود و خلق خدا را با آنها یکسره کند، باقى ماندن در تردید و شک از آفات جدى روشنفکرى است که هر چند ممکن است آب و رنگى از روشنفکرى غربی با خود داشته باشد، اما از شیوه عاقلان به دور است و در فرهنگ روشنبینان جایى ندارد.
2-آرمان و ایمان
بىشک روشنفکرى با تردید و ابهام، هرهرى مذهبى و عضویتحزب باد سازگار نیست. روشنفکر باید بالاخره از مرام و مکتبى برخوردار باشد. اصلا آزاد بودن از هر مرامى ممکن نیست. چنانکه پوچگرایى و نهیلیسم نیز مکتبى پر اسم و رسم است. مهم، داشتن اعتقاد و ایمان و پایبندى به آن است، به گونهاى که به وى جهت و هدف دهد و وى را از آرمانهاى بلند بشرى بهرهمند سازد. البته پذیرش هر مکتبى نیز باید بر مبناى عقلانى باشد. و درست از همین نقطه است که راه روشنفکر ایرانى از راه روشنفکر اروپایى عصر روشنگرى جدا مىشود.
زیرا ایمان به انسان جرئت ابراز عقیده و دفاع از آن را مىدهد. ترس یکى ازبزرگترین آفاتى است که بسیارى از روشنفکران را از اثر انداخته است. این ترس مىتواند ترس از حکومت استبدادى باشد یا از جو غالب بر یک حوزه اندیشه یا ترس از عوامالناس و یا ترس از طبقه خاصى از مردم مثل روشنفکرنمایان وابسته یا... ممکن است از اتهام به کفر بترسد یا ازتهمت تحجر وتقدس مآبى. در هر صورت یک روشنفکر باید آنقدر شهامت داشته باشد که دست کم بدون واهمه حرف خویش را بزند و به آرمانهاى خویش پاى بند باشد. حق را بطلبد هر چند به ظاهر متضرر شود.
روشنفکر از تعهد کافى و روحیه مسئولیت پذیرى برخوردار است. در بند جاه و مال نیست.درغیراین صورت ‹ ریاکارى سالوس› یا«هنرمندىبىدرد» یا «تحصیلکردهاى رفاه طلب» یا«نویسندهاى درغم نان و نام»یا «سیاستمدارى رذل» یا «متفکرى بریده از مردم» و ازاین قبیل نام مىگیرد نه روشنفکرى متعهد و فضیلتمند.