اندیشه سیاسی 1
بررسی رابطه بین دین و سیاست
نه همة مؤلفهها و قلمروهای مربوط به دین ثابتند و نه همة عرصههای سیاست به دور از قداست و امر آسمانی و آلودگی و فساد محسوب میشوند. حالتهایی چون غیر مقدس بودن، غیر آسمانی بودن، ضداخلاق بودن، فاسد بودن و در گردونه زمان متحول بودن، زمانی در مورد سیاست صادق است که از ارزشهای الهی دینی به دور و در خدمت شیطنت، شرارت و تباهی باشد. اما سیاست متکی به اصول و ارزشهای مقدس و الهی،
هرگز چنین صفات و حالات نامطلوبی را در بر نخواهد داشت. گرچه بخشی از تعالیم دین در رابطه با حل مشکلات و تنظیم امور و بیان مسائل زندگی این دنیا است، ولی هدف آن با اهداف سیاسی ناسازگار است. هدف دین، تربیت انسانهای وارسته و هوشمند و دانشمندی است که در صراط تکامل معنوی و عروج از مسائل مادی زندگی به سمت اوج معنویات و گذشتن از وضع موجود مادی به سوی وضع مطلوب معنوی و اخلاقی است. در حالی که هدف سیاست، ادارة وضع موجود مادی و بدونتوجه به مسائل معنوی و اخلاقی است. هدف یک دیندار، ارتقای معنوی و اخلاقی خود و دیگران است و در این سمتگیری به اوضاع مادی موجود، کمترین توجه را دارد؛ ولی هدف یک سیاستمدار پیروزی خود و شکست دیگران و رسیدن خود و یا دیگران به مقاصد سیاسی مادی مشخص است. این دو خط به دلیل متمایز بودن هدفها، هرگز به همدیگر نمیرسند. شعار و عقیدة خوارج در مورد نفی حکومت بشری، بر این اساس بوده است که ارادة هیچ کسی جز ارادة خدا نمیتواند حاکم بر ارادة انسانهای تحت امر باشد. مردم تنها از خدا و حاکمیت بلاشریک او اطاعت میکنند و فرمانبردار خدای خالق هستی میباشند، اسلام به کسی اجازة اعمال حاکمیت بر مردم را نداده است. شعار معروف این گروه در معارضة با امام علی (ع) که میگفتند «الحکم لله لا لک یا علی» از همین اعتقاد سرچشمه میگرفته است. و این دکترین که بیشتر یک شعار سیاسی سرکوبگرانه بر علیه حکومت علی (ع) بود، در حقیقت، (خواسته یا ناخواسته) بزرگترین عامل تحریف در اهداف دو حوزة دین و سیاست محسوب میشد. طرفداران این تز با معنوی کردن هدف دین، بخش عظیمی از تعالیم دین را از صحنة زندگی بیرون راندند و با مادی کردن هدف سیاست، ضد ارزشها و فساد و تباهی را به نام سیاست به کشور های اسلامی تحمیل نمودند. در حالی که دین و سیاست دارای هدفهای مشترکند و هر دو الزاماً متکی بر اصول و ارزشها و معیارهای پسندیده میباشند.
1- صرفنظر از تلازم مفهومی دو مقولة دین و سیاست، اصولاً توجه به سه بخش اصولی تعالیم اسلام: ایدئولوژی، شریعت و اخلاق، خود مبین این رابطه عمیق، اصولی و جدایی ناپذیر میان آن دو است و با توجه به محتوا و مسائل ماهوی دین و سیاست، جایی برای تردید باقی نمیماند که در اسلام رابطة دین و سیاست یک رابطة منطقی و ماهوی است و این دو، لازم و ملزوم یکدیگر و جدایی ناپذیرند
2 - تلازم مفهومی دین و سیاست صرف نظر از روند تاریخی جدایی دین از سیاست در غرب، اینک باید رابطة این دو نوع معرفت بشری را - که هر دو میتوانند پایگاه الهی و عقلانی داشته باشند - مورد بررسی قرار دهیم و دیدگاه نظری ادیان بویژه اسلام را به طور مجرد از آنچه که اتفاق افتاده است، مطالعه کنیم. بررسی تحلیلی این رابطه را با ارائة تعریفی از دین و سیاست آغاز میکنیم تا ببینیم از نظر محتوا و هدف تا چه حدی میان این دو، رابطة منطقی وجود دارد:
الف - تعریف دین: دین را میتوان به مجموعه به هم پیوستهای از باورها و اندیشههای برگرفته از وحی الهی در رابطة با جهان، انسان، جامعه و جهان پس از مرگ تعریف کرد که هدف آن، هدایت انسان به سوی روش بهتر زیستن و کاملتر شدن است. این تعریف منطبق با تفسیری است که در برخی از روایات و کتابهای کلامی در مورد ایمان آمده است: (اعتقادبالجنان عمل بالارکان و اقرار باللسان) که تعاریف جامعهشناسانه از دین که برخی جامعه شناسان ارائه دادهاند نیز میتواند در راستای این تعریفِ جامع باشد.
دو فصل عمدة دین؛ یعنی عقاید و جهان بینی، مقررات و احکام و اخلاق و سیر تکامل انسان است. قرآن بصراحت، شریعت را جزء جدانشدنی دین در همة آیینهای آسمانی میشمارد(1) و اعتقاد مجرد را در صورتی که همراه با عمل به احکام و مقررات وحی نباشد - هر چند که درست باشد - دینداری تلقی نمیکند.(2)شاخص همیشگی و ماهوی دین، اندیشهای نظامیافته در زمینة جهانبینی و شریعت است و هدف غایی آن رشدوتعالی انسان در زندگی این دنیا و فرجام آن نیست. بیشک، بخشی از انسان، زندگی جمعی اوست و بخشی از جامعه نیز سیاست و حکومت است. دین با چنین تعریف و شاخص و هدفی چگونه میتواند از این بخش مهم از زندگی انسان غافل باشد و مدعی هدایت وی به سرنوشتی بهتر در دنیا و آخرت باشد؟ همة کسانی که به نحوی به تعریف دین پرداختهاند، به این حقیقت اذعان نمودهاند که هدف دین، سامان بخشیدن به زندگی انسان است.
ب - تعریف سیاست: گرچه ارائة تعریفی جامع و مانع از سیاست - همچون همزادش دین دشوار و در حقیقت سهل و ممتنع است، اما ، سیاست به معنی مدیریت کلان دولت و راهبرد امور عمومی در جهت مصلحت جمعی و انتخاب روشهای بهتر در ادارة شئون کشور، یا علم ادارة یک جامعة متشکل، و یا هنر تمشیت امور مردم در رابطة با دولت، همواره در ارتباط با بخشی از زندگی انسان مطرح است و چون به عمل انسان مربوط میشود، ناگزیر با دین که متکفل بیان شیوههای زیستن است، تماس پیدا میکند؛ و از اینرو یا در تضاد با آن و یا همسوی آن عمل میکند. در هر دو حال، دین به سیاست نظر دارد و سیاست نیز بهنوبة خود در قلمرو دین عمل میکند. اکنون باتوجه به مفهوم دین و سیاست، بخوبی میتوان دریافت که قضیة منطقی «دین از سیاست جدا نیست» از مصادیق روشن قاعدة منطقی و فلسفی «قضایا قیاساتهامعها» میباشد(3)
ج - ماهیت رابطة دین و سیاست در اسلام: صرفنظر از تلازم مفهومی دو مقولة دین و سیاست، اصولاً توجه به سه بخش اصولی تعالیم اسلام: ایدئولوژی، شریعت و اخلاق، خود مبین این رابطه عمیق، اصولی و جدایی ناپذیر میان آن دو است و با توجه به محتوا و مسائل ماهوی دین و سیاست، جایی برای تردید باقی نمیماند که در اسلام رابطة دین و سیاست یک رابطة منطقی و ماهوی است و این دو، لازم و ملزوم یکدیگرند و جدایی ناپذیر، و به عبارت دیگر این رابطه به عنوان یک اصل و یک مبنای کلی و زیربنایی در تفکر اسلامی غیر قابل انکار میباشد.
پینوشتها
1.« شرع لکم من الدین ما وصی به نوحاً و الذی اوحینا الیک... » سوره اعراف آیه 173«خداوند بر شما انسانها از دین، شریعتی که آئین بهتر زیستن را به شما ارائه میدهد مقرر فرمود به آن گونه که به نوح و...»
2.« انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله و اذا کانوا معه علی امر جامع لم یذهبوا حتی یستأذنوه» (سوره نور آیه 62) «مومنان راستین آنها هستند که بخدا و رسول او ایمان آوردهاند و هر گاه که درکنار پیامبر در رابطه با امر عمومی قرار دارند موقعیتشان را ترک نمیکنند مگر آنکه از پیامبر اجازه بگیرند».
3. این اصطلاح در جایی به کار برده میشود که توجه و تصور دو موضوع در قبول ملازمه و ارتباط منطقی میان آن دو باشد. مثال ریاضی این قاعده را میتوان چنین بیان نمود که: کسی که بدرستی بداند که عدد 10 چه عددی است و نیز عدد 20 را بشناسد، دیگر برای پی بردن به اینکه عدد 10 کوچکتر از عدد 20 است، نیاز به استدلال و توضیح بیشتر ندارد. و قاعدة ریاضی کل بزرگتر از جزء است نیز اینچنین است.
ادامه دارد.
بررسی رابطه بین دین و سیاست
نه همة مؤلفهها و قلمروهای مربوط به دین ثابتند و نه همة عرصههای سیاست به دور از قداست و امر آسمانی و آلودگی و فساد محسوب میشوند. حالتهایی چون غیر مقدس بودن، غیر آسمانی بودن، ضداخلاق بودن، فاسد بودن و در گردونه زمان متحول بودن، زمانی در مورد سیاست صادق است که از ارزشهای الهی دینی به دور و در خدمت شیطنت، شرارت و تباهی باشد. اما سیاست متکی به اصول و ارزشهای مقدس و الهی،
هرگز چنین صفات و حالات نامطلوبی را در بر نخواهد داشت. گرچه بخشی از تعالیم دین در رابطه با حل مشکلات و تنظیم امور و بیان مسائل زندگی این دنیا است، ولی هدف آن با اهداف سیاسی ناسازگار است. هدف دین، تربیت انسانهای وارسته و هوشمند و دانشمندی است که در صراط تکامل معنوی و عروج از مسائل مادی زندگی به سمت اوج معنویات و گذشتن از وضع موجود مادی به سوی وضع مطلوب معنوی و اخلاقی است. در حالی که هدف سیاست، ادارة وضع موجود مادی و بدونتوجه به مسائل معنوی و اخلاقی است. هدف یک دیندار، ارتقای معنوی و اخلاقی خود و دیگران است و در این سمتگیری به اوضاع مادی موجود، کمترین توجه را دارد؛ ولی هدف یک سیاستمدار پیروزی خود و شکست دیگران و رسیدن خود و یا دیگران به مقاصد سیاسی مادی مشخص است. این دو خط به دلیل متمایز بودن هدفها، هرگز به همدیگر نمیرسند. شعار و عقیدة خوارج در مورد نفی حکومت بشری، بر این اساس بوده است که ارادة هیچ کسی جز ارادة خدا نمیتواند حاکم بر ارادة انسانهای تحت امر باشد. مردم تنها از خدا و حاکمیت بلاشریک او اطاعت میکنند و فرمانبردار خدای خالق هستی میباشند، اسلام به کسی اجازة اعمال حاکمیت بر مردم را نداده است. شعار معروف این گروه در معارضة با امام علی (ع) که میگفتند «الحکم لله لا لک یا علی» از همین اعتقاد سرچشمه میگرفته است. و این دکترین که بیشتر یک شعار سیاسی سرکوبگرانه بر علیه حکومت علی (ع) بود، در حقیقت، (خواسته یا ناخواسته) بزرگترین عامل تحریف در اهداف دو حوزة دین و سیاست محسوب میشد. طرفداران این تز با معنوی کردن هدف دین، بخش عظیمی از تعالیم دین را از صحنة زندگی بیرون راندند و با مادی کردن هدف سیاست، ضد ارزشها و فساد و تباهی را به نام سیاست به کشور های اسلامی تحمیل نمودند. در حالی که دین و سیاست دارای هدفهای مشترکند و هر دو الزاماً متکی بر اصول و ارزشها و معیارهای پسندیده میباشند.
1- صرفنظر از تلازم مفهومی دو مقولة دین و سیاست، اصولاً توجه به سه بخش اصولی تعالیم اسلام: ایدئولوژی، شریعت و اخلاق، خود مبین این رابطه عمیق، اصولی و جدایی ناپذیر میان آن دو است و با توجه به محتوا و مسائل ماهوی دین و سیاست، جایی برای تردید باقی نمیماند که در اسلام رابطة دین و سیاست یک رابطة منطقی و ماهوی است و این دو، لازم و ملزوم یکدیگر و جدایی ناپذیرند
2 - تلازم مفهومی دین و سیاست صرف نظر از روند تاریخی جدایی دین از سیاست در غرب، اینک باید رابطة این دو نوع معرفت بشری را - که هر دو میتوانند پایگاه الهی و عقلانی داشته باشند - مورد بررسی قرار دهیم و دیدگاه نظری ادیان بویژه اسلام را به طور مجرد از آنچه که اتفاق افتاده است، مطالعه کنیم. بررسی تحلیلی این رابطه را با ارائة تعریفی از دین و سیاست آغاز میکنیم تا ببینیم از نظر محتوا و هدف تا چه حدی میان این دو، رابطة منطقی وجود دارد:
الف - تعریف دین: دین را میتوان به مجموعه به هم پیوستهای از باورها و اندیشههای برگرفته از وحی الهی در رابطة با جهان، انسان، جامعه و جهان پس از مرگ تعریف کرد که هدف آن، هدایت انسان به سوی روش بهتر زیستن و کاملتر شدن است. این تعریف منطبق با تفسیری است که در برخی از روایات و کتابهای کلامی در مورد ایمان آمده است: (اعتقادبالجنان عمل بالارکان و اقرار باللسان) که تعاریف جامعهشناسانه از دین که برخی جامعه شناسان ارائه دادهاند نیز میتواند در راستای این تعریفِ جامع باشد.
دو فصل عمدة دین؛ یعنی عقاید و جهان بینی، مقررات و احکام و اخلاق و سیر تکامل انسان است. قرآن بصراحت، شریعت را جزء جدانشدنی دین در همة آیینهای آسمانی میشمارد(1) و اعتقاد مجرد را در صورتی که همراه با عمل به احکام و مقررات وحی نباشد - هر چند که درست باشد - دینداری تلقی نمیکند.(2)شاخص همیشگی و ماهوی دین، اندیشهای نظامیافته در زمینة جهانبینی و شریعت است و هدف غایی آن رشدوتعالی انسان در زندگی این دنیا و فرجام آن نیست. بیشک، بخشی از انسان، زندگی جمعی اوست و بخشی از جامعه نیز سیاست و حکومت است. دین با چنین تعریف و شاخص و هدفی چگونه میتواند از این بخش مهم از زندگی انسان غافل باشد و مدعی هدایت وی به سرنوشتی بهتر در دنیا و آخرت باشد؟ همة کسانی که به نحوی به تعریف دین پرداختهاند، به این حقیقت اذعان نمودهاند که هدف دین، سامان بخشیدن به زندگی انسان است.
ب - تعریف سیاست: گرچه ارائة تعریفی جامع و مانع از سیاست - همچون همزادش دین دشوار و در حقیقت سهل و ممتنع است، اما ، سیاست به معنی مدیریت کلان دولت و راهبرد امور عمومی در جهت مصلحت جمعی و انتخاب روشهای بهتر در ادارة شئون کشور، یا علم ادارة یک جامعة متشکل، و یا هنر تمشیت امور مردم در رابطة با دولت، همواره در ارتباط با بخشی از زندگی انسان مطرح است و چون به عمل انسان مربوط میشود، ناگزیر با دین که متکفل بیان شیوههای زیستن است، تماس پیدا میکند؛ و از اینرو یا در تضاد با آن و یا همسوی آن عمل میکند. در هر دو حال، دین به سیاست نظر دارد و سیاست نیز بهنوبة خود در قلمرو دین عمل میکند. اکنون باتوجه به مفهوم دین و سیاست، بخوبی میتوان دریافت که قضیة منطقی «دین از سیاست جدا نیست» از مصادیق روشن قاعدة منطقی و فلسفی «قضایا قیاساتهامعها» میباشد(3)
ج - ماهیت رابطة دین و سیاست در اسلام: صرفنظر از تلازم مفهومی دو مقولة دین و سیاست، اصولاً توجه به سه بخش اصولی تعالیم اسلام: ایدئولوژی، شریعت و اخلاق، خود مبین این رابطه عمیق، اصولی و جدایی ناپذیر میان آن دو است و با توجه به محتوا و مسائل ماهوی دین و سیاست، جایی برای تردید باقی نمیماند که در اسلام رابطة دین و سیاست یک رابطة منطقی و ماهوی است و این دو، لازم و ملزوم یکدیگرند و جدایی ناپذیر، و به عبارت دیگر این رابطه به عنوان یک اصل و یک مبنای کلی و زیربنایی در تفکر اسلامی غیر قابل انکار میباشد.
پینوشتها
1.« شرع لکم من الدین ما وصی به نوحاً و الذی اوحینا الیک... » سوره اعراف آیه 173«خداوند بر شما انسانها از دین، شریعتی که آئین بهتر زیستن را به شما ارائه میدهد مقرر فرمود به آن گونه که به نوح و...»
2.« انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله و اذا کانوا معه علی امر جامع لم یذهبوا حتی یستأذنوه» (سوره نور آیه 62) «مومنان راستین آنها هستند که بخدا و رسول او ایمان آوردهاند و هر گاه که درکنار پیامبر در رابطه با امر عمومی قرار دارند موقعیتشان را ترک نمیکنند مگر آنکه از پیامبر اجازه بگیرند».
3. این اصطلاح در جایی به کار برده میشود که توجه و تصور دو موضوع در قبول ملازمه و ارتباط منطقی میان آن دو باشد. مثال ریاضی این قاعده را میتوان چنین بیان نمود که: کسی که بدرستی بداند که عدد 10 چه عددی است و نیز عدد 20 را بشناسد، دیگر برای پی بردن به اینکه عدد 10 کوچکتر از عدد 20 است، نیاز به استدلال و توضیح بیشتر ندارد. و قاعدة ریاضی کل بزرگتر از جزء است نیز اینچنین است.
ادامه دارد.