انحطاط تمدن غرب و آینده تمدن اسلامی(2)
دکتر یوسف القرضاوى چگونگى زندگى پیرمردان وپیر زنان غرب را به راویت از تحصیلکردگان غرب و آنهائیکه در میان مردمان غربى زندگى کردند چنین چهره نگارى کرده: زندگى غربیان زندگیی است وحشتبار و خالى از هرگونه ذوق و به دور از معنا. نیازهاى مادى زندگى مادى در غرب، تا جاى از جانب دولت و یا دارایى شخصى و یا از ناحیه مساعدت فرزندان و اولاد تأمین است ، ولى آنچه در غرب سراغى از آن نمى توان یافت معنای کرامت انسانی است. پسران و دختران از همان آغاز بلوغ، همه راه خود را گرفته و میان او و خانواده هیچ پیوندى را نمى توان لمس کرد، جوان در جستجوى آن است که براى خود رفیقه اى تدارک نماید و دوشیزه هم در تلاش آن است دوستى براى خویش پیدا نماید، این همه تلاش در جهت بدست آوردن دوستى مى باشد که لذت هاى جسمانى آن ها را تأمین نماید، نه دوستان و رفیقان معنوى و روحى، به همین دلیل است که کانون خانواده در تمدن غرب فاقد دوام واستقرار است. واقعیت آن است که این پیوندى است میان نر و ماده، نه دوستى میان دو انسان، روزها و هفته ها و ماه ها سپرى مى شود نه پدر پسرش را و نه مادر دخترش را مى بیند. به همین سبب آن ها نیازمند آنند که در هرسالى روزى براى مادر یا پدر تخصیص داده شود وآن همان روزى است که از آن بنام «جشن مادر» نام مى برند. این جشن تنها یک رابطه رسمى بوده و نهایت چیزی که در این روز انجام مى یابد دیدارى است از پدر با بردن یک تحفه مادى که بسا مى شود آن را هم از طریق پست ارسال کرد.
یکى از نوآورى هاى تمدن معاصر غربى بدعتى است معروف به نام «مادر به اجاره گرفته شده » یقینا غربى ها با این عمل خویش، آن معناى پاک و زیباى «مادرى» را به بازى گرفته و آن را به فساد و تباهى کشانده اند. آن ها خواستند مادرى تنها در عمل تولید «تخمک» خلاصه نمایند. درحالی که نه دوره بار دارى را سپری کرده و نه هم تکلّف وضع حمل را چشیده است. همه تلاش او این بوده است که رحم زن دیگری را به اجاره گیرد، تا آن زن ، به وکالت از وى دوران حاملگى و باردارى را سپرى کرده و بدون آن که این زن اجاره گیرنده متحمل زحمت هاى باردارى و مرض هاى آن گردیده و دردهاى بچه آوردن و مشقت هاى شیردهى را بچشد، برایش فرزند بزاید. براى این گونه مادرى بجز تخمک چه چیز باقى مانده است؟ اما در تمدن اسلامی از مادر به «والده» یاد می شود و حتى پدر را هم از باب تغلیب «الوالد» می گویند، تا از این طریق به تبیین اهمیت ولادت در اثبات نسب، پرداخته باشند. در تمدن اسلامی بناء مادرى تنها در تخمک خلاصه نگردیده ، گرچه از نگاه داشتن ویژگى هاى وراثت داراى اهمیت بخصوصى مى باشد، ولى باید تذکر داد که این خصائص و ویژگى ها به تنهائى خود سازنده مادرى نیست . مادرى در فرهنگ تمدن اسلامی همانا تحمل دردهاى دوره باردارى و بچه آوردن بوده همان طورى که خداوند در تبیین مشقت این دوره فرموده است: «حملته أمه و هنا على وهن» مادرش به او باردار شد سستى بر روى سستى. به همین سبب قرآن تصور آن هائى را که زنان خود را با گفتن این جمله که «تو همچون مادر من هستى» مادر مى خوانند رد نموده و فرموده است :«ماهن أمهاتهم ......» یعنى: آنان مادرانشان نیستند، مادران آنها تنها کسانى اند که ایشان را زاده اند.
خداوند همان طور که در قرآن کریم فرموده است: « وخلقناکم ازواجاً» گذشته از این انسان همچون حیوانات بصورت نر و ماده آفریده شده و هر جنسى به جنس دیگر نیاز دارد که زندگى هم بدون وجود این دو جنس در جهان حیوانات و نباتات قابل دوام واستمرار نمى باشد. دراندیشه دینی زن و مرد برای رسیدن به تکامل انسانی، مکمل یکدیگر محسوب می شوند لذاست که در آموزه های دینی زن و مرد وقتی که ازدواج می نمایند نصف دین آنها کامل می گردد و برای نصف دیگر آن باید به عبادت و بندگی خالصانه با قصد تقرب به خدای سبحان بپردازند. و حتى هستى هم بر همین قاعده دو جنسى یعنى مثبت و منفى و یا الکترون و پروتون، استوار است آنجا که خداوند فرموده است : «ومن کل شىء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون».
امروز همین تمدن غربى است که تلاش مى ورزد که همان عمل قوم لوط را در شکل قانون تنظیم نموده و آن را در سطح جهانى امرى مشروع وانمود سازد و عمل دیگرى را نیز بر آن بیافزاید که همان ازدواج زن با زن است. بدون شک مقتضى این خانواده یک جنسى این خواهد بود که از فرزند و اولاد بدور بوده و مى دانید که خانواده بدون فرزند را چگونه مى توان خانواده نامید؟ آرى! اگر پیامد چنین رویکردى با تعمیم اخلاق آن پذیرفته شود. باید فناى بشریت بعد از این نسل را پذیرفت. و از این فرایند اجتماعی جامعه غربی چیزی جز انحطاط تمدن آن حاصل نمی شود .
وقت آن رسیده است که اندیشمندان جوامع اسلامی برای احیاء تمدن اسلامی تلاش مضاعفی نمایند و جهان اسلام را دوباره با آن اندیشه های ناب تمدنی که بر گرفته از اندیشه های نبی مکرم و ائمه معصومین (علیهم السلام) بوده را در کام انسان های تشنه معرفت الهی بریزند.
انحطاط تمدن غرب و آینده تمدن اسلامی(1)
تمدن اسلامى یک تمدن واقعى و با فضیلت است که ریشه در آموزه های دینی داشته که براساس کرامت ذاتی انسان به سعادت و جاودانگی حیات انسانی می اندیشد. و از سویی متوجه هستیم که تمدن غرب که خود را بهترین تمدن به حساب می آورد، موجب انحطاط اخلاق گردیده است؛ خوب میدانیم که در تمدن غرب عواملی وجود دارد که سبب سقوط اجتماعات بشری شده است. یکی از آن عوامل، که در انحطاط جامعه بشری نقش تعیین کننده ای داشته « از هم پاشیدگی خانواده» می باشد:
تمدن معاصر موجب انحطاط اخلاق گردیده است که عواطف پاک انسانى را نیز به انحطاط کشانیده وآب هاى زلال آن را آلوده نمود است و نتیجه آن شده که خانواده از هم بپاشد وپیوندهایش از هم بگسلد، نهادى که به مثابه خشت اول و بناى آغازین جامعه بحساب مى رود. دیگر از آن عواطف مشاعر شیرین و زیبا- که قرآن از آن به آرامش ، مودت ومهربانى تعبیر نموده- میان زن ومرد، ویا ازآن عواطف شیرینى که افراد خانواده را به هم پیوند مى داد ویا پیوندهاى میان برادر با برادر ونزدیکان با نزدیکان باقى نمانده است. تبادل منافع وخوشى ها ولذت ها ، یگانه پیوند و رابطه اى است که محور اعتبار قرار گرفت که افراد انسانى را با یکدیگر پیوند مى هد. همین پیوند است، که باعث برقرارى رابطه میان خویش با خویش ودوست با دوست است، و این مطلب بصورت مشخص همان مطلبى است که در گفتار یکى از سیاست مداران غربى تمثیل گردیده آنجا که گفته است: « ما نه دوستان دائمى هستیم و نه دشمنان دائمى، آنچه نزد ما جاودانگى دارد همانا مصلحت ها ومنافع جاودانه ماست».
هر روزه از گوشه و کنار این کره خاکی گزارش های تأسف باری به گوش می رسد که حکایت از فروش انسانها و فرزندان است ،این اقدام پدران ومادران ، به فروش جگر گوشه هایشان بخاطر آن نیست که سد جوع نمایند و یا پوششی بدست آرند که بدن هاى برهنه خویش را بپوشانند و یا ضرورتى از ضرورت هاى زندگى خود را دور سازند، اقدام آن ها به این کار براى بدست آوردن کالاى تجملى صورت گرفته است که اکثر انسان ها، بدون آن هم مى توانند زندگى نمایند. چه متاع گران بهائیکه در برابر چنین ثمن بخسى به فروش مى رسد؟!! مشکل فرزندان محروم از عواطف پدر و مادر یکى از مشکلات جامعه غربى بحساب رفته که برخى از نویسندگان به آن « اطفال بدون خانواده» مى گویند. پدیده اى در جامعه غربى به ظهور پیوسته است که از آن به خانواده هاى فرو پاشیده نام برده شده و سبب آن هم آمیزش آزاد و دو جنس زن و مرد است که پیامدش هم کثرت طلاق و محرومیت فرزندان این خانواده ها از تربیت مادرى و مراقبت فطرى پدر و مادر و آسیب پذیر شدن شخصیت آن ها از همان بامدادان زندگى است که در نهایت با وصف آن که در ظاهر تندرست اند، دچار امراض روحى بوده و در اثر ملالت وخستگى به خشونت رو مى آورند و از مکتب و مدرسه گریزان مى شوند... تدابیر دانشمندان روان شناسى در علاج این پدیده رو به ناکامى بوده و دامنه این مرض روز به روز در گسترش است این فقدان عواطف تنها منحصر به سنین پایین نبوده بلکه بزرگان هم از این عواطف دوستى صادقانه و صداقت خالصانه و عطوفت بدور از تکلف بدون غرض ، در زندگى نیز محروم اند. شاید همین امر مردم را بر آن داشته باشد که سگ ها را با خود نگاه دارند تا محلى باشند براى تخلیه برخى عواطف شان از ناحیه اى و برخوردارى از صداقت و وفاى آنها از جانب دیگر ! زیرا سگان عادتاً آنها را تنها نگذاشته طورى که فرزندان و نوه هاى شان آنها را تنها مى گذارند، به همین شکل سگان نسبت به صاحبان خود خیانت نورزیده، طورى که برخى دوستان و یاران که روزى نسبت به آنها گمان شک مى کردند، خیانت مى نمایند. در یک گزارش فرانسوى یاد آور مى شود که تعداد سگان در فرانسه پنجاه ملیونى، به هفت ملیون رسیده و این سگان با صاحبان خود طورى زندگى مى کنند که گویا اقارب آنهاهستند رستوران هاى به صورت عادى مشاهد مى کنیم که سگان و صاحب خود در یک مسیر با هم نان مى خورند! از مسؤولى در نهاد سرپرستى از حیوانات در پاریس پرسیده شد که چرا فرانسویان با سگان خویش چون خود معامله مى کنند؟ او در پاسخ گفت: بخاطر آنکه آنها نیاز دارند که کسى را دوست بدارند و کسى هم آن ها را دوست بدارید، ولى در میان مردم کسى را سراغ ندارند که آن ها را دوست بدارد و نه هم کسى را او را دوست بدارند.
اخلاق درکجای سیاست قرار دارد؟(1)
ساده ترین رفتاری که از یک سیاست مدار سر می زند ، « داوری » است. داوری درباره دیگر«سیاستمداران» ،«مردم» ، « فردی از اشخاصی که می شناسد یا نمی شناسد» و بالاخره داوری درباره « سخن ها » و « عقاید».
او از درون آگاهی خویش بدون اینکه با دیگری رابطه داشته باشد، یا نوع رابطه اش مطرح باشد، داوری می کند. این تصویری است که از « داوری یک سیاستمدار » وجود دارد و البته بهترین نوع بیان آن یعنی داوری متکی بر « آگاهی ». چرا که داوری متکی بر « منافع » در اصول سیاست پیشگی مطرح می شود، حال این منافع فردی یا گروهی باشد. در نتیجه داوری متکی بر آگاهی، بیان و فلسفه قابل قبول تری دارد .
اما در « گستره اخلاق » ، داوری سیاستمدار دستخوش تغییر فلسفی ، کنشی و واکنشی می شود. در این حالت واژه اخلاق سیاسی معنا پیدا می کند. در عمق این فلسفه، « آدمیت یا دیگریت » فی نفسه فراتر از مناسبات سیاسی صاحب ارزش می شود و در آن دیگری یا دیگران یک حق اصیل دارند و آن این است که انسان نامیده می شوند. سیاستمدار اخلاقی ، انسان را محافظت می کند ، پس داوری، مواضع، تحلیل و رفتار وی تحت تاثیر این وضع قرار می گیرد که با یک انسان مواجه است. آنگاه ادب شایسته رفتار با انسان را پیدا می کند. نتیجه آنکه دروغ نمی پروراند، اتهام نمی بندد و لگدمال نمی کند، بلکه حتی به آگاهی های خود نیز تکیه نمی کند.
سیاست در گستره اخلاق ، یعنی برپا نگه داشتن حکومت، آنگونه که در آن « اکثریت »، « ابزار » « اقلیت » نباشد. در اخلاق گرایی سیاسی، اکثریت، خود، اصل است تا آنجا که باز هم آدمیت به قربانگاه نرود . امروزه به نظر می رسد مفهوم « من می خواهم » دربرابر « ما میخواهیم » رنگ باخته است. تمامی مساعی و تلاش یک سیاستمدار اخلاقی این است که یک « ما » را بزرگتر سازد یعنی بر اساس آگاهی، همراهان هرچه بیشتری برای اندیشه ای که آن را آرمان خود می داند، فراهم کند و نه اینکه همراهان بیشتری را قربانی آگاهی خود کند . باید توجه داشت که اغلب سیاست پیشگان، « آگاهی خود »را برابر « آرمان مورد دفاع خود » قرار می دهند. و این همان خدعه ای است که به نام سیاست می شود، یعنی یک آرمان مشترک برای اکثریت می تواند قربانی آگاهی مشترک اقلیت شود که البته قدرت از آن حمایت می کند. پس اگر درشناخت خود بخواهیم درباره وجود و بروز اخلاق در نزد یک سیاستمدار قضاوت کنیم، می توانیم چنین چیزی را بررسی کنیم که یک سیاستمدار از آگاهی خود دفاع می کند که متعلق به اقلیت خود اوست یا در راه آرمان هایی است که اکثریت بر روی آن اتفاق نظر دارند؟ شاید مفهوم «اصولگرایی» را بتوان در لابلای این گفتار تشخیص داد . درک فاصله بین «آرمان خواهی» و «خود آگاهی شیفتگی».
تحلیلی کوتاه برآموزه های ایدئولوژیکی و مفهوم سازی صهیونیستی
امروز رژیم صهیونیستی شاهد گسترش نوعی افراطیگرایی عمیق در درون لایههای اجتماعی خود است. پس از گذشت حدود 56 سال از تصرف سرزمینهای اشغالی، این دولت از درون، دستخوش تضادهای چندگانهای گردیده و خاخامهای افراطی روز به روز از قدرت بیشتری برخوردار میشوند. آنها با اتخاذ یک خط مشی افراطگرایانه و ترویج آموزههای بیاساس در میان پیروانشان، در حال نهادینه کردن مفاهیم منحط صهیونیستی مورد نظر خود در سرزمینهای اشغالیاند. البته این عده همواره ادعا دارند که مفاهیم ساختگی آنها از بطن متون دینی و مضامین تورات و تلمود، برگرفته شدهاند. به هر ترتیب قدرت و نفوذ این گروهها در درون جامعه رژیم صهیونیستی در حال افزایش است و فشارهای آنها برای تحقق مبانی سست ایدئولوژیکی و تعقیب سیاستهای افراطی رژیم صهیونیستی، بیشتر میشود.
سابقه شکلگیری جریانات افراطی سازمند در درون بسترهای اجتماعی رژیم صهیونیستی، به نوعی با تاریخچه تأسیس این رژیم پیوند دارد. امروز واژه صهیونیسم به گونه تفکیکناپذیری با افراطگرایی عجین شده است و روز به روز بر تعداد افراطگرایان و وسعت دامنه خشونتگرایی در میان اقشار و گروههای تندروی صهیونیستی افزوده میشود.
از جمله ابزارهایی که رهبران این جنبش در پیشبرد اهدافشان به کار میگیرند عبارتند از: خشونتگرایی، شهرکسازی، سخنرانیهای پر التهاب و تحریکآمیز، جعل مضامین بیاساس و انتساب آنها به مضامین دینی، راهپیماییهای تودهای و مانورهای پارلمانی. خاخامهای صهیونیست همچنین تلاش کردهاند تا در میان طرفداران خود شعار همه سرزمین اسرائیل را که شامل محدودهای در حد فاصل رودخانههای نیل تا فرات است، محور تبلیغات قرار دهند. حتی گفته میشود که ترور اسحاق رابین نیز توسط هواداران این تفکر به منظور تحقق چنین آرمانهایی، صورت پذیرفته است. علاوه بر این، برخی از رهبران و اعضای تندروی این گروه در اقدامات مذبوحانهای تلاش کردهاند تا مسجدالاقصی و قبهالصخره را منهدم سازند. در واقع آنچه رهبران این گروه آن را اهداف بنیادین خود معرفی کردهاند عبارتند از:
پایان بخشیدن به چیزی که به زعم آنها آلودهکننده مقدسترین مکان یهود خوانده میشود. بنیادگرایان یهودی با پشتیبانی ایدئولوژیک مورد نیاز ارتش این کشور به نوعی آن را نجاتدهندگان نهایی اورشیلم قلمداد میکنند، به اعتقاد این عده، تقویت هر چه بیشتر ارتش این رژیم از لحاظ دینی و معنوی امری حیاتی محسوب میشود و دستکم مترادف با تکریم تورات به حساب میآید.
در حال حاضر نوع تازهای از ناسیونالیسم و رویکرد تازهای به مذهب در رژیم صهیونیستی ایجاد شده است و سرزمینهای اشغالی به عرصهای برای افراطیگرایی در هر دو حوزه ناسیونالیسم و مذهب مبدل گردیده است. به واقع گوش امونیم تجسم و نمونه بارز گرایش به سمت ناسیونالیسم رو به رشد و مذهبی شدن شتابان است. این جنبش تلاش میکند تا تجاوزطلبیهای صهیونیستی را از طریق مفهومسازیهای مذهبی بیاساس و جعل مضامین به اصطلاح مقدس از لابهلای متون دینی، در میان پیروان مذهبی خود، موجه جلوه دهد. به عبارتی دیگر میتوان گفت که جنبشهای نژادپرستی همچون گوش امونیم، محصول احیای یهودیت به شیوه کنشباوری فراصهیونیستی به شمار میآیند. جنبشهای مذهبی که به گونهای افراطگرایانه از سیاست ملیگرایی قومی حمایت میکنند و به نوعی خواهان شکلگیری یک نوزایی صهیونیستیاند. این جنبشها، مفاهیم بدیعی از دین را عرضه میکنند که از راستکیشی نیز فراتر میرود و یا حتی رویاروی آن قرار دارد. از این رو، گسترش دامنه فعالیت چنین جریاناتی در رژیم صهیونیستی، علاوه بر موجودیت فلسطینیها، تهدیدکننده هویت خود اسرائیلیها نیز است. در واقع، در نگاهی کلی میتوان گفت که دغدغههای اصلی فرقه گوش امونیم، دغدغه مرزهاست. مرزهای جغرافیایی دولت صهیونیستی و مرزهای یهودیت. از این رو رهبران نژادپرست این جنبش برای دستیابی به مفهومی تازه از یهودیت و نهادینهکردن آن در میان یهودیان، تلاش میکنند. الحاق سرزمین تنها ابزاری برای تشخیص ارزشهای دنیوی ملی و تلاش در جهت کنترل سرنوشت یهودیت و یهودیان است. از این رو رهبران تندرو صهیونیست در تلاشاند تا از طریق دست بردن در متون دینی و جعل مفاهیم تازهای از یهودیت و تأکید بر رسالت جهانی قوم یهود برای رستگاری و تکامل بشری، روند توسعهطلبی و جاهطلبیهای دولت صهیونیستی را تشدید کنند.
افراطیگری در حوزه سیاست درصدد است تا پیامهای دینی خود را به گوش مردم رژیم صهیونیستی برساند و در صورت لزوم در تحمیل آنها، به زور متوسل شود. گوش امونیم آماده رستگار کردن جامعه از راه اجبار است. به واقع صهیونیستها تلاش میکنند تا از طریق مفهومسازی دینی، افزایش سلطهگرایی و اجبار، جامعه را به کمال برسانند.
اگر بنا باشد آنچه را که در این نوشته در خصوص افراطیگرایی صهیونیستی گفته شده است جمعبندی کنیم، باید بگوییم که شالوده فعالیت جریانات افراطگرا در درون جامعه صهیونیستی بر چند اصل استوار است؛ یکی القای این مطلب که اساساً قوم یهود قومی، قدسی تلقی شده است و آرمانی جهانی، برای رستگاری نوع بشر بر عهده دارد و تحقق این امر مستلزم احراز کامل حاکمیت رژیم صهیونیستی در سرزمینهای اشغالی است. آنها برای نشاندادن درستی این مطلب از مضامین و متون دینی بهره میگیرند. رهبران نژادپرست از هر ابزاری برای تحقق مالکیت انحصاری قوم یهود در سرزمینهای اشغالی استفاده میکنند. دیگر اینکه آنها تلاش میکنند تا با افزایش نفوذ و سلطه خود بر دولت و جامعه رژیم صهیونیستی، نفرت از مسلمانان و اتخاذ سیاستهای خصمانه علیه فلسطینیها را تشدید کنند. از هنگامی که در سال 1990، موج گستردهای از مهاجران یهودی از شوروی سابق، عازم سرزمینهای اشغالی شدند، این جنبش دریافت که اگر سرزمینهای اشغالی جنبه یهودیت پیدا کنند و بعد هم به خاک این سرزمین ملحق شوند، مهاجرت میتواند گرهگشای معضلات رژیم صهیونیستی باشد، از این رو به طور روزافزونی ضمن تشویق یهودیان سراسر جهان برای مهاجرت به فلسطین، روند شهرکسازی غیرقانونی را نیز تسریع کرد. افزون بر این، گسترش فعالیت جریانات افراطی، مشکلات عدیدهای را برای دولت اسرائیل به وجود آورده است. اقدامات خودسرانه این گروهها، سیاستهای دولت را به چالش فراخوانده و جامعه رژیم صهیونیستی را دستخوش چندپارگیهای اجتماعی کرده است که البته این مسئله خود در بلند مدت میتواند بسترساز ایجاد تضادهایی میان جامعه و حکومت در رژیم صهیونیستی شود.
تحزب در جامعه اسلامی (2)
احزاب با این ویژگیهایی که بیان شد میتواند در هر جامعهای مفید و موثر باشد بخصوص در جامعه اسلامی با توجه به تعالیم متعالی اسلام نسبت به حکومت و سیاست.
وجود احزاب میتواند به جامعه اسلامی پویایی و رشد رو به اهداف متعالیه اسلام ایجاد کند. ویژگیهای تحزب در جهان با ویژگی آن در جامعه اسلامی تفاوتهای بسیاری دارد. در جهان غرب تحزب برای به دست آوردن قدرت و ریاست بر مردم و افزودن بر ثروت حزب و اشخاص عضو در آن صورت میگیرد. و برای این امر به تخدیر افکار عمومی میپردازد.
اما در جامعه اسلامی تحزب با ویژگیهای اخلاقی و آموزههای دینی همراه است، و هدف از حزب در مجموعه فعالیتهای سیاسی خود کسب قدرت برای خدمت بر مردم میباشد. یعنی حزب در خدمت مردم معنای واقعی تحزب در اندیشه سیاسی اسلام است.
زیرا تمام مجموعۀ سیاسی جامعه باید در خدمت مردم و برای رشد و تعالی دینی و معنوی و اخلاقی مردم بکوشند و الا مشروعیت دینی در جامعه اسلامی را نخواهد داشت.
احزاب را اغلب مهمترین نهاد سیاسی در سیاست و حکومت نوین قلمداد کردهاند، آنها ابزاری برای تحکیم اقتدار حکومتها، کانالی برای مشارکت نیروها و گروههای اجتماعی در صحنه سیاست، سازو کاری برای برانگیختن هواداری تودهها از مقاصد سیاسی نخبگان، حلقهای برای پیوند دادن گروههای قومی و مذهبی و وسیلهای برای تظاهر به مردمی بودن حکومتها هستند.3
و احزاب بهترین راه ایجاد توسعه سیاسی در تمام زوایای جامعه است. یکی از مهمترین راههای توسعه سیاسی– البته سیاست با مفهوم و تعریف دینی و شیعی آن– در جامعه وجود احزاب است.
زیرا توسعه سیاسی شرایط توسعه اقتصادی، صنعتی، نوسازی اداری و قانونی، مشارکت و بسیج مردم، مردم سالاری دینی، تحول اجتماعی، فرهنگ دینی مردم و ... را فراهم میکند.4
و جامعهای که با این گونه توسعهها مواجه شود جامعهای سالم و مقتدر خواهد بود که میتواند به سوی تمدن عظیم حرکت کند. و این مؤلفهها در فضای جامعه دینی و حکومت اسلامی، تمدن بزرگ اسلامی را رقم خواهد زد. قابل توضیح است که همه این توسعهها زمانی در جامعه اسلامی میتواند جواب مفیدی ارائه دهد که با مؤلفههای اخلاقی و دینی همراه باشد و الا توسعه سیاسی که کارکرد احزاب خواهد
خود آسیبهای جدی را در فضای جامعه ایجاد خواهد کرد مانند؛ بحران هویت، بحران مشروعیت، بحران نفوذ، بحران مشارکت، بحران یکپارچگی و بحران توزیع5 که عدم توجه به هر یک از این آسیبها، دولت و حکومت را با مشکل مواجه خواهد کرد.
احزاب در جامعه ضمن اینکه ابزاری برای سیاست محسوب میشوند، ابزاری برای نظارت و نقد قدرت سیاسی نیز میباشند و نیز حلقه واسط بین مردم و دولت خواهند بود. با این بیانات به ابزاری بودن حزب پی خواهیم برد.
بنابراین میتوان گفت که فعالیت سیاسی احزاب در چارچوب قوانین و مقررات دینی و با شرط عدم معاندت با تعالیم دینی، مورد پذیرش قرار میگیرد. و احزاب در قالب چنین شروطی میتوانند ابزاری مناسب برای سیاست باشند که به پیشرفت دولت دینی میانجامد.
1- حسین تبریزنیا، علل ناپایداری احزاب سیاسی در ایران، ص28.
2- همان، ص29.
3- حسین حسینی، حزب و توسعه سیاسی، ص7.
4- همان، از ص16 تا 24.
5- همان ، ص27 تا 37.
تحزب در جامعه اسلامی (1)
واژه حزب اصولاً یک واژه عربی است که در فارسی به گروه یا دسته اطلاق میشود. و در میان دانشمندان علوم سیاسی از تعریف واحدی برخوردار نیست. و این واژه بیشتر همراه با واژه سیاسی مطرح شده است. که در فضای سیاسی احزاب ابزاری برای پیشبرد هر چه بهتر کارها و فعالیتهای سیاسی است.
حزب عبارت است از «گروهی سازمان یافته که برای کسب قدرت سیاسی و تحقق اهداف مادی و غیر مادی خود مبارزه میکنند». و به عبارت دیگر حزب عبارتست از گروهی از افراد که به منظور کسب قدرت سیاسی و تحقق آرمانها و اهداف خویش سازمان یافتهاند. 1
به طور کلی در تعریف احزاب سیاسی، گروهی را میتوان حزب نامید که دارای چهار مولفۀ زیر باشد:
1- سازمان یافته 2- دارای ایدئولوژی 3- قانونی بودن 4- مبارزه برای کسب قدرت.
بدیهی است که فقدان هر یک از این مؤلفهها، گروه را از ماهیت حزب خارج نموده و آنرا به یک گروه غیر حزبی تبدیل مینماید.2
از آنجا که انسانها دارای انگیزهها، اهداف، اخلاق و مرامهای متفاوتی هستند قطعاً این افراد با این اختلافها و تضادها نمیتوانند در زیر مجموعه یک گروه و یا دسته جمع شوند و به اهداف خود دست یابند، بهترین وسیله و ابزاری که میتواند براساس انگیزه و هدف و سلیقهای که دارد در قالب یکی از احزاب که با انگیزهها و اهداف او همخوانی و سازگاری دارد و در قالب آن میتواند به آنها دست یابد، در حزب عضو میشود و فعالیتهای سیاسی خود را سامان میدهد. البته نکتهای که نباید از آن غافل ماند این که فعالیت سیاسی احزاب هنگامی معنا و جایگاه خود را مییابد که آزادی سیاسی در فضای جامعه حاکم باشد. زیرا بدون آزادی سیاسی فعالیت احزاب امکان پذیر نخواهد.
زیرا خداوند انسان را آزاد آفریده و او موظف است در سرنوشت خود دخالت کند و در نتیجه آزادی حق مشروع اوست. و لازمه آزادی سیاسی حق انتقاد است و حق تشکیل گروه و حزب سیاسی است. و حزب سیاسی در سایه آزادی سیاسی معنا مییابد. در پناه چنین حق مشروعی است که می توان جهان رو به رشد نهاد و یکی از بزرگترین تمدنهای جامعه بشری پایه ریزی کرد.
جامعهی بدون احزاب سیاسی، جامعه ایستاده و مرده است که زمینههای رشد و پویایی در آن میخشکد. و احزاب در جامعه باعث پویایی و رشد فکری و آگاهی مردم نسبت به فضای سیاسی موجود خواهد شد.
و این آگاهی و رشد، آنها را در فعالیتهای سیاسی جامعه دخیل میکند و به دنبال حمایت از نقطه قوتهای دولت خواهند بود و از طرفی نقطه ضعفهای دولت را به آنها گوشزد مینماید و باعث رشد دولت میگردد.
ادامه دارد: