روشهای سیاست در اسلام ( 1 )
در تفکر سیاسی اسلام، روش سیاسی، راه رسیدن به اهداف سیاسی اسلام که عبارت است از هموار کردن مسیر انسان به قرب الهی.
بررسی روشهای سیاسی مطرح شده در جهان اسلام از ابتدای رحلت پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآله) تا به امروز نشان دهند? فاصله بسیار زیادی است – که بین مکاتب و روشهای سیاسی – با روش سیاسی پیامبر گرامی اسلام ایجاد شده است، این شکاف و فاصله، برخاسته از دوری جهان اسلام از اندیشه سیاسی قرآنی پیامبر در مدت حکومت و ولایت بر مردم میباشد. فاجعهای که همه مصیبتها و بلایای امروز جهان اسلام ارمغان آن است.
البته قابل توضیح است که این، تنها دامنگیر سیاست نشده، بلکه ردّ پای این داغ و ننگ را در همه عرصه های علمی فقه، حدیث، انسانشناسی، و علوم پیرامون انسانشناسی، میتوان یافت. آیا روش سیاسی پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآله) که برگرفته از منبع وحی بود آنقدر مبهم بوده که امروزه بر اساس برداشتهای بشری به این روشها تبدیل شده است؟
آنچه امروزه به نظر میرسد آن که سیاست اسلامی شاید جزو اول مقولاتی بوده که دچار بلای تکثر گردیده است، اگر صراطهای مستقیم امروزه در حوزه دینداری به عنوان معضل دینی مطرح میشود، صراط های سیاسی شاید از اولین آثار این اندیشه خطرناک است که پس از رحلت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) طرح و اجرا شده است.
با مطالعه و بررسی منطقی و عقلانی در منطق سیاسی پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآله) - که برگرفته از قرآن است و در مدت بیست و سه سال سیاستهای الهی را در جامعه پیاده کرده -، اساس و ارکان و بنیادهای سیاست اسلامی را میتوان ثابت یافت. آنچه قابل تغییر و تبدیل است، فروعات و شاخههای این روش سیاسی است؛ که باید با شرایط زمانی و مکانی جهان اسلام منطبق باشد، نه ریشهها و اساس سیاست پیامبر اکرم ( صلیاللهعلیهوآله) که منبعث از وحی الهی است. متأسفانه آنچه امروز در جهان اسلام مشاهده میکنیم، تغییراتی است که در بنیادهای سیاست پیامبر انجام شده است.
امروز جهان اسلام، تاوان عقدههای سیاسی و حکومتی دینداران متظاهر را میپردازد که این همه مصیبتهای جهانی را تحمل میکند. و درگیر با اندیشهها و روشهای گوناگونی است که کجاندیشان و کمخردان از سیاست شفاف و قرآنی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بدست آوردهاند.
شاخصه های روشنفکری 2
روشنفکر واقعى کیست؟(2)
3-علم و آگاهى
عشق به علم و اندیشه و کار و مشغله فکرى و دانستن هر چه بیشتر، از مقدمات روشنفکرى به حساب مىآید. روشنفکران غالبا با درس و مدرسه و کتاب و محصل و معلم و... سرو کار دارند. در بوستان اندیشه از شخم زدن زمین ذهن و کاویدن انبان حافظه لذتى سرشار مىبرند. روشنفکر علاوه بر آنکه درس خوانده و با سواد است و دست کم در یکى از علوم نیمچه تخصصى دارد، از حوزه تخصصى خویش بیرون آمده و سرى هم به مسائل عام بشرى مىزند و پیگیر آن مسائل است. وى باید از امور جارى عالم باخبر باشد تا نام روشنفکر را برازنده گردد. و باید از مسائل ملت خود آگاهتر باشد و بیشتر به آنها بیندیشد و در پى گرهگشایى کار ملتخویش باشد.
4-کردار نیک
اصلاحگرى یکى از ویژگیهاى مهم روشنفکر واقعى است. بسیار بودهاند روشنفکران پرحرف و لاف زنى که در میدان عمل کارى و اثرى از آنها پدید نیامده است. خوب مىدانند و پندارهایشان نیک است. خوب هم حرف مىزنند و حرفهاى خوب هم مىزنند اما پاى عمل که مىافتد همه از میدان به در مىروند و هر کس بهانهاى مىتراشد. روشنفکر واقعى با ظلم و بىعدالتى مىجنگند و بر حق کشى و ستم عصیان مىکند. تا آنجا که برخى، روشنفکر را به عصیانگرى آگاه تعریف مىکنند. روشنفکر واقعى باید در عین حال با سنتهاى غلط نیز در افتد. با جهالت مردم مبارزه کند، خرافات را کنار گذاشته و مردم را به تعقل و خرد ورزى سوق دهد. روشنفکر واقعى در همه حال با مردم است و دستش در دست آنها. غم آنها را مىخورد. براى آنها کار مىکند و همچون آنان زندگى مىکند. خود را تافته جدا بافته از آسمان افتاده نمىداند.
5- حریت
روشنفکر باید در بُعد اندیشه آزاد فکر کند، اما نه به معناى آزاد فکر اروپایى که در مقابل کلیسا قیام کرد و قید هر گونه تعبدى را از گردن خود باز کرد. به خیال خام خود التزام به هیچ مکتبى را نپذیرفت. رهایى از همه مکاتب و رهایى از فکر و عقیده نه شدنى است و نه مطلوب. آزادى مطلق در بُعد اندیشه امکان ندارد، اگر هم ممکن بود دلچسب نبود. مگر مىتوان به سخن حق تعهد نداشت و روشنفکر باقى ماند. بدون فکر که نمىتوان زیست پس چه بهتر که به حقیقت دل بست و از قید غیر حق آزاد شد.
روشنفکر واقعى در درجه اول از قید اهواء نفسانىخویش رهیده و تسلیم عقل و منطق مىشود. واین البته کارىاستبس دشوار. پسازآنآزادى از افکار وارداتى و بىتناسب با فرهنگ ملى و دینى خود.نه آنکه عین سرمشقهاى اصلى روشنفکرىابزارمثلادموکراسىوارداتىباشد.
پىنوشتها:
1.در خدمت وخیانت روشنفکران
2. غربزدگی» مرحوم جلال آل احمد مراجعه کنید
شاخصه های روشنفکری 2
روشنفکر واقعى کیست؟ (قسمت 1)
اگر بخواهیم تعریفى از روشنفکر به معنى اتم آن ارائه دهیم کارى است نه چندان دشوار . تمامى مقولاتى که باید در وصف روشنفکر برشمریم از یک اصل اساسى عقلگرایى استنباط مىشود. با این حال مىتوان چهار مقوله دیگر را نیز به آن افزود و بقیه ویژگیهاى روشنفکر واقعى را تحت آنها به نظم در آورد:
1-عقلگرایى
مهمترین شرط روشنفکرى عقل و بصیرت است. هیچگاه انسان کم عقل و بىفکر را روشنفکر نمىخوانند. در تمامى فرهنگهاى غربى و شرقى چیزفهمى، به درستى شرط اولیه روشنفکرى شمرده مىشود. و از همینجا لازم مىآید که روشنفکر اهل تامل و تدبر و عاقبت اندیشى باشد. با خرافات و اندیشههاى باطل و پوچ و خیالات واهى بستیزد و در امور خویش روشمند باشد اهل رفق و مداراى با جاهلان باشد و با اهل فضل و دانش هم نشین. تمایز تعبد منطقى و تعبد بىمنطق را به خوبى بشناسد و همانطور که از دومى پرهیز مىکند بر اولى ملتزم باشد.
خوشبختانه در فرهنگ اسلامى به اندازه کافى به عقل و خرد بشرى بها داده شده است. بر خلاف سنت کلیسایى، هیچگونه مرجعیت و ولایت فکرى و نظرى براى هیچ شخص یا دستگاهى وضع نشده است. سنت دینى خصوصا سنتشیعى (به خاطر اجتهاد آزادش) ابناء بشر را به تامل و تفکر بیشتر سوق داده است. تا جایى که در فرهنگ قرآنى و روایى هیچ عبادتى برتر از تفکر و تعقل شمرده نشده است.
بنابراین، براى انسان روشنگراى این عصر، هیچ عذرى باقى نمانده که مسائل مهم و خطیر حیات را لااقل براى خویش به صورت حل نشده باقى بگذارد. وى باید موضعى روشن در قبال مسائل فکرى جریانات عمده حیات بشرى گرفته باشد و تکلیف خود و خلق خدا را با آنها یکسره کند، باقى ماندن در تردید و شک از آفات جدى روشنفکرى است که هر چند ممکن است آب و رنگى از روشنفکرى غربی با خود داشته باشد، اما از شیوه عاقلان به دور است و در فرهنگ روشنبینان جایى ندارد.
2-آرمان و ایمان
بىشک روشنفکرى با تردید و ابهام، هرهرى مذهبى و عضویتحزب باد سازگار نیست. روشنفکر باید بالاخره از مرام و مکتبى برخوردار باشد. اصلا آزاد بودن از هر مرامى ممکن نیست. چنانکه پوچگرایى و نهیلیسم نیز مکتبى پر اسم و رسم است. مهم، داشتن اعتقاد و ایمان و پایبندى به آن است، به گونهاى که به وى جهت و هدف دهد و وى را از آرمانهاى بلند بشرى بهرهمند سازد. البته پذیرش هر مکتبى نیز باید بر مبناى عقلانى باشد. و درست از همین نقطه است که راه روشنفکر ایرانى از راه روشنفکر اروپایى عصر روشنگرى جدا مىشود.
زیرا ایمان به انسان جرئت ابراز عقیده و دفاع از آن را مىدهد. ترس یکى ازبزرگترین آفاتى است که بسیارى از روشنفکران را از اثر انداخته است. این ترس مىتواند ترس از حکومت استبدادى باشد یا از جو غالب بر یک حوزه اندیشه یا ترس از عوامالناس و یا ترس از طبقه خاصى از مردم مثل روشنفکرنمایان وابسته یا... ممکن است از اتهام به کفر بترسد یا ازتهمت تحجر وتقدس مآبى. در هر صورت یک روشنفکر باید آنقدر شهامت داشته باشد که دست کم بدون واهمه حرف خویش را بزند و به آرمانهاى خویش پاى بند باشد. حق را بطلبد هر چند به ظاهر متضرر شود.
روشنفکر از تعهد کافى و روحیه مسئولیت پذیرى برخوردار است. در بند جاه و مال نیست.درغیراین صورت ‹ ریاکارى سالوس› یا«هنرمندىبىدرد» یا «تحصیلکردهاى رفاه طلب» یا«نویسندهاى درغم نان و نام»یا «سیاستمدارى رذل» یا «متفکرى بریده از مردم» و ازاین قبیل نام مىگیرد نه روشنفکرى متعهد و فضیلتمند.
شاخصه های روشنفکری 1
نخستین رگههاى نهضت روشنفکرى قرنها پیش از عصر روشنگرى، یعنى در دوران رنسانس ، یافت مىشود که در آن اولین مقولات روشنفکرى شکل مىگیرد. خردگرایى، رهایى از سنت فکرى و مرجعیت کلیسا، تکیه بر عقل و تجربه بشرى، نقد اندیشه، شکاکیت ، علمگرایى افراطى و پشت کردن به ماوراء الطبیعه همه از ویژگیهاى دوران پس از رنسانس است. از همه مهمتر رواج الحاد و بىدینى و انواع مکاتب دینى ضد کلیسایى (چرا که برخى از اندیشمندان مىخواستند در عین مخالفت با کلیسا، به نوعى دین خود ساخته یا خداى تنهاى غیر کلیسایى پایبند بمانند مکتبهاى دئیسم و تئیسم از این دستهاند).
روشنفکری در ایران ناقص الخلقه متولد شد برخی از افراد برای اینکه پز روشنفکری بدهند همان ایده های غربی را پذیرفتند و به آن مباهات می کردند. برخى دیگر نیز کارشان به عیاشى و بهیمیت و وصف نان و شراب و فرج و گلو کشیده است. «روشنفکرى على الاغلب در دیار ما بر خلاف آنچه در اروپا گذشت، با بىدینى و سست عقیدگى آغاز شد و با بىبندوبارى درآمیخت و اغلب به مارکسیسم منتهى گردید. میرزا آقاخان و احمد روحى و افضل الملک بىدین بودند. و فروغى، سست عقیدهاى عمله ظلمه. و هدایت فرویدیستى بورژوامنش و دشتى، هوسرانى فرومایه و بىاعتقاد و از همه جلیلتر جلال بود [هر چند آن دیگران جلالتى نداشتند] که از پشت کردن به عقیده دینى شروع کرد و به سوسیالیسمى معتدل و ظلم ستیز و سنت گرا رسید». و دوباره با دین آشتى نمود و در آن ماند تا در گذشت.
اگر بخواهیم خلاصهاى از ویژگیهاى روشنفکران اولیه این دیار را به دست دهیم بهتر از همه آن است که به نوشته های جلال آل احمد در کتاب «غرب زدگی ؛ در خدمت و خیانت روشنفکران » روی آورد:
اول) فرنگى مآبى. کسى که لباس و کلاه و کفش فرنگى مىپوشد. دستش رسید مشروب مىخورد. روى صندلى مىنشیند. ریش مىتراشد. کراوات مىبندد. با قاشق و چنگال غذا مىخورد. لغت فرنگى بکار مىبرد. یا به فرنگ رفته استیا مىخواهد برود. ودر هر فرصتى از فرنگ مثال مىآورد...
دوم) بىدینى یا تظاهر به آن یا سهلانگارى نسبتبه دین. یعنى روشنفکر اعتقاد به هیچ مذهبى را لازم نمىداند. به مسجد نمىرود یا به هیچ معبد دیگرى. اگر هم برود کلیسا را به علت «ارگى» که در آن مىنوازند بر دیگر معابد مرجح مىدارد. نماز خواندن را اگر هم لغو نداند نوعى ورزش صبحانه مىداند. هم چنین روزه را که اگر بگیرد براى لاغر شدن مىگیرد. یعنى اگر از ته دل هم لامذهب نباشد اعمال مذهبى را با شرایط روز توجیه مىکند و با مقدمات علمى.
سوم) درس خواندگى و این در اصطلاح عوام آخرین شرط روشنفکرى است نه اولین آن. یک روشنفکر دیپلمه استیا لیسانسیه [و امروزه باید یا لیسانسیه باشد یا دکتر و بالاتر] یا از اینجا یا از فرنگ. و البته اگر از فرنگ فارغ التحصیل شده باشد یا از آمریکا در ذهن عوام روشنفکرتر است، یا خودش خودش را نسبتبه محیط روشنفکرتر مىداند، فیزیک و شیمى را مختصرى مىداند. اما حتما درباره «روانشناسى»، و «فروید» و «جامعه شناسى» و «تحلیل روانى» صاحب نظر است.»
روشنفکر در ایران اغلب درخدمت اغراض بیگانگان بوده تا خدمت مردم خویش چرا که اولى را بیشتر شناخته و به آن عشق مىورزیده تا دومى و اصلا مردم خود را به حساب نمىآورده است. آزادى را هم اگر مىخواسته نه آزادى در برابر حکومت (که آن پر خطر بوده است) بلکه آزادى از سنتها و دین و تاریخ وزبان و آداب و فرهنگ ... خویش. خود کمتر محرومیت کشیده یا لااقل از آن دسته است و در غم نان نیست و فرصت فکر کردن به مقولاتى دیگر را هم دارد.
*برای مطالعه بیشتر به کتابهای:
1- «در خدمت وخیانت روشنفکران » و «غربزدگی» مرحوم جلال آل احمد مراجعه کنید.
سیاست از دیدگاه دین هدف است یا وسیله؟
سیاست از دیدگاه دین هدف است یا وسیله؟
زمانی در مقابل شعار مارکسیستها که اقتصاد را زیر بنا مینامیدند و مقولههای دیگر را رو بنا، نویسندگان اسلامی بر آن بودند که اقتصاد را از دیدگاه اسلام امری روبنایی معرفی نمایند و منظور آنان از روبنا بودن اقتصاد، آن بود که اصل در اسلام، اندیشة توحیدی است و اندیشة اقتصادی از اندیشة توحیدی نشأت میگیرد. معنی و مفهوم این اصل آن نبود که از تأثیر اقتصاد بهعنوان یک عامل نیرومند اجتماعی که در بیشترین مسائل جامعه، نقش تعیینکننده دارد، چیزی بکاهند. مشابه این بحث را میتوان در مورد سیاست از دیدگاه اسلام نیز مطرح کرد و آن اینکه آیا سیاست از دیدگاه دین یک وسیله است یا هدف؟، اصل است یا فرع؟، زیربناست یا روبنا؟ یکی از بارزترین نمودهای سیاست، قدرت است؛ آیا قدرت، هدف است یا وسیله؟ بسیاری از اندیشمندان، معتقدند که در تفکر دینی، قدرت سیاسی تنها یک وسیله برای استقرار حق و اجرای عدالت است. قدرت بدان جهت مطلوب است که در خدمت به خلق به کار آید و گرنه قدرت طلبی خود ضدارزش است. برخی از متفکران اسلامی قدرت را هدف دانستهاند و استقرار حاکمیت دین را منوط به تحصیل آن کردهاند و در نتیجه آن را از واجبات دینی شمردهاند. قدرت بهعنوان یک صفت الهی و مقدس، از اصول اعتقادی اسلام است و قدرتمند بودن یک ارزش است. از این رو مشاهده میکنیم که گاه در روایات، از انسان ضعیف - هر چند که مؤمن هم باشد - شدیداً انتقاد و نکوهش شده است.(1) اما اینکه حضرت علی(علیه السلام) در نهجالبلاغه، یک جا از بیاعتباری دولت و بیارزشی قدرت سخن میگوید: «والله لاسلمنه ما سلمت امور المسلمین»، و در جای دیگر از تفویض قدرت به معارضان حکومتش؛ یعنی قاسطین، ناکثین و مارقین سخت خودداری میکند و بشدت جلوی آنها میایستد، بدان خاطر است که این ارزش گاه مورد سوءاستفاده قرار میگیرد و در جهت منفی بهکار گرفته میشود و روشن است که امکان این نوع سوءاستفاده هرگز دلیل بر منفی بودن ارزش قدرت نیست. چرا که همة ارزشهای والا، حتی علم، حیات و دیگر فضائل، در معرض سوءاستفاده هستند. چنین به نظر میرسد که هر دو سخن قابل توجهاند و از نظر منطق دین، پذیرفته شده میباشند. این مطلب در مورد اقتصاد هم صادق است. بعلاوه حتی بنابر فرض اول نیز میتوان گفت که وسیله بودن سیاست از دیدگاه شریعت، چیزی از اهمیت سیاست از دیدگاه دینی نمیکاهد، و چنین نیست که هرچه وسیله تلقی شد فرع است و کم اعتبار، بلکه این وسیلهها هستند که نخستین اهداف هر امری را تشکیل میدهند. بنابراین، سیاست به عنوان یک عنصر اصلی در زندگی، و شأنی، همیشه همراه با انسان بوده است و همچنین عمل سیاسی و پالایش صحنههای سیاست، همواره از اهداف مهم دین بودهاند.
پی نوشت:
1. مانند حدیث نبوی که فرمود: «اِن الله لایحب المؤمن الضعیف و قیل من هو المؤمن الضعیف؟ قال: الذی لا یأمر بالمعروف و لا ینهی عن المنکر»
اهداف سیاسی اسلام 5
اهداف سیاسی اسلام 5
مفهوم آزادی:
«آزادی» در مکاتب و نظامهای فلسفی سیاسی گوناگون، معانی و مفاهیم متفاوت و گاه متضادی داشته است. بدون تردید، اسلام به منزل? مکتبی حیات بخش که ضامن سعادت دنیا و آخرت پیروان خویش است، نمیتواند در باب «آزادی» و حدود و ثُغور آن سخنی نگوید. در باور ما از مهمترین اهداف حکومت اسلامی آزادی است؛ آزادیی که زمینههای رسیدن به کمال و سعادت دنیوی و اخروی را برای انسان فراهم و او را به خالق هستی نزدیک کند.
در اندیشه بنیادین اسلامی برای انسان «آزادی از قید بندگی هرچه غیر خدا » وجود دارد. زیرا هر قیدوبندی غیر خداوند متعال مانع حرکت تکاملی انسان میشود. برای حرکت در هر مسیری، نیاز به آزادی است. انسان باید خود را از هم? آنچه مانع حرکت اویند آزاد کند تا بیهیچ مشکلی در مسیر خود پیش رود. و این یعنی، آزادی از تمام پستیها، رذالتها، جهالتها، ظلمتها، سرگردانیها و ضلالتهاست. انبیای الهی نیز برای دستیابی به چنین آزادیی به سوی بشر آمدند و تمام دستورات اخلاقی، عبادی، اجتماعی و نیز معارفی که به بشر عرضه کردهاند در این راستا بوده است.1
به عبارت دیگر، خداوند در برابر هدایت حکیمانهاش که در بعثت انبیا تجلی کرده است به انسان آزادی داده است. انسان اگر چه دربار? آینده اش مسؤول است، ولی در انتخاب آن آزاد است؛ چراکه او دارای ادراک و قدرت تشخیص است بنابراین، مسؤولیت خواهی از او باید بر اساس انتخاب خودش باشد.2
در اندیش? سیاسی اسلام، آزادی به معنای رستن از بیگانه و پیوستن به دوست است؛ یعنی تقرب به خدا. اسلام انسانی را آزاده میداند که سراسر اندیشه و کردارش از قید عبودیت و بندگی غیر خدا، رها شده و در بند الهی است.
اسلام چون، استکمال معنوی انسان (تقرب به خدا) را جز از مسیر اختیار قابل وصول نمیداند بیش از هر مکتب حقوقی و سیاسی دیگر بر آزادی قانونی و حقوقی انسانها پای میفشرد، و آن را از مهمترین اهداف سیاسی اسلام میداند. آنچه این آزادی را محدود میکند، فقط مصالح مادی و معنوی جامعه است و این بدان معناست که هر فرد تا زمانی که به مصالح جامعه زیان نرساند، از لحاظ حقوقی و قانونی آزاد است. این اصل باید در همه شؤون جامعه رعایت شود.
برای آزادی، اشکال فراوانی بر شمرده اند:
آزادی فردی: بدون تردید هر انسانی آزاد آفریده شده و این آزادی حق طبیعی اوست. بنابراین کسی نمیتواند این حق را از او بگیرد و یا به او بدهد. زیرا خداوند بشر را آزاد آفرید.3
آنچه مهم است این که، آزادی فردی هر کس، نباید به آزادی فردی دیگر جامعه لطمه وارد کند.
آزادی اندیشه: از سادهترین و نیز حساسترین وجوه آزادی این است که شخص در انتخاب و پذیرش هر نوع اندیشه ای آزاد بوده و بی نگرانی و بیم و هراسی، هر آنچه از حقیقت جان و اندیشهاش میجوشد، برگزیده و بیان کند. خدای سبحان میفرماید: «هیچ عبادتی همسنگ اندیشیدن در صنع خدای متعال نیست».4
مقصود از آزادی اندیشه در اسلام این است که اسلام، علیه عقید? باطل به زور متوسل نمیشود، مگر در صورتی که عقید? مخالف اجازه ابراز عقیده به دیگران ندهد، و مانع فهم و رشد جامعه شود.
آزادی سیاسی: خداوند انسان را مسؤول آفریده و او موظف است در سرنوشت خود دخالت کند، در نتیجه، آزادی، حق مشروع اوست. لازم? آزادی سیاسی حق انتقاد است. در منطق اسلام استبداد، جایگاهی ندارد. آزادی سیاسی یعنی سهم دادن به دیگران در حکومت و آزاد گذاشتن زبان و قلم تا زمانی که اصول اساسی نظام سیاسی اسلام را مخدوش و پایههای آن را سست نکند.5
آزادی مذهبی: آزادی مذهبی به معنی پذیرش داوطلبانه اطاعت و پیروی از دستورات فرستاده از سوی خدای یگانه است. به همین دلیل، روی آوردن به دین و انتخاب بین اطاعت از خدا و عدم آن از اصول اساسی دین مبین اسلام است. اساساً بنای خداوند پیروی مجبرانه انسانها از خدای حکیم نبوده است، بلکه دینداری ارزشمند آن است که از روی آگاهی و اختیاری انجام گیرد. خداوند خطاب به رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: «اگر خدای تو اراده میکرد تمام آنانی که در زمین بودند همگی ایمان میآوردند، پس آیا تو به اجبار مردم را وادار میکنی که از مومنان باشند.»6
و یا در سور? دیگری میفرماید: «خدا و رسول را اطاعت کنید. و اگر پشت کنید تنها بر رسول ابلاغ آشکار است.»7
و آیات8 دیگری که همگی به انتخاب داوطلبان? انسان در پذیرش دین و اطاعت از خدای سبحان دلالت دارند. و منطق اسلام برای روی آوردن انسانها به پذیرش داوطلبانه دین اقناع بشر است. یعنی انسانها باید کاملاً قانع شوند، از وظایف عمد? پیامبر گرامی اسلام(صلیاللهعلیهوآله) نیز همین بوده است.
و پیامبر و امامان معصوم(علیهمالسلام) نیز همانند دیگر انسانهایند و کار آنها هدایت انسانها به سوی خداست و بس. و تقلید از آنها نیز در اصول اعتقادی اسلام ممنوع است.9
آزادی قلم و بیان: قلم این فریادگر ساکت، زبان گویای بزرگمردانی است که درد حیات اجتماعی را در تار و پود وجود خود حسّ میکند. وقتی خداوند به قلم سوگند میخورد، رسالت قلم و صاحب آن مشخص میشود. در منطق اسلام بیان حقایق نه تنها آزاد، که تکلیف است و سکوت نیز جرم است. خدای حکیم در این زمینه میفرماید: «ای اهل کتاب چرا حق را لباس باطل میپوشانید و حق را کتمان میکنید در حالی که آن را میشناسید».10
امیرالمومنین(علیهالسلام) میفرماید: «من بارها از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) شنیدم که فرمود:«امّتی که نتواند حق خود را بدون لکنت زبان بگیرد مقدّس نیست.»[1] در منطق سیاسی اسلام از آزادی بیانی حمایت میشود که به نفع جامعه باشد.
------------------
1. علامه طباطبایی، آزادی از دیدگاه طباطبایی، ترجمه علیرضا فراهانی منش، ص15-16.
2. دهر/3؛ کهف/39؛ رعد/11.
3. نهجالبلاغه، نامه31.
4. . بحارالانوار، ج68، ص324.
5. عیسی ولایی، مبانی سیاست در اسلام، ص353.
6. یونس/99.
7. تغابن/12.
8. نساء/80؛ نور/54؛ انعام/107؛ یونس/108؛ هود/12؛ رعد/13.
9. عیسی ولایی، مبانی سیاست در اسلام، ص357.
10. آلعمران/71.
اهداف سیاسی اسلام(5)
از آنجا که دو واژه استقلال و آزادی هر یک در عرف اجتماعی و بینالمللی مفهوم و مصادیق خاص خود را دارد، ما نیز در اینجا هر یک را جداگانه تعریف و سپس با توجه به وجوه مشترک و جایگاه آنها در دستیابی به اهداف نظام سیاسی اسلام به آن میپردازیم.
مفهوم استقلال:
با وجود این که «استقلال» از واژههایی است که در دهههای اخیر، بسیار مورد استفاده واقع شده، ولی هیچ گاه مفهوم آن به دقت مورد تبیین واقع نشده است. در هر حال مفهوم اسلامی آن چندان متمایز از مفهوم جهانی آن نیست. قطع دخالت بیگانگان، حاکمیت ملت بر سرنوشت خود، رهایی از سلطه استعمار و بیگانگان، احیای هویت ملّی و دینی، خودکفایی اقتصادی و تأمین هم? نیازهای کشور و ..... مفاهیمی است که در ادبیات جهان دربار? استقلال به کار می رود. همان گونه که مشخص است، تعریفی از «استقلال» ارائه نشده تا شاخصهای عینی برای ارزیابی میزان استقلال کشور، تعیین شود.
نکت? دیگر این مفهوم در رابطه با نظام بینالملل معنا پیدا میکند، یعنی اگر کشوری با کشورهای دیگر هیچ رابطه و مراودهای نداشته باشد، دارای هیچ گونه وابستگی نیز نخواهد بود. بنابراین، بحث «استقلال» با «پیوستگی جهانی» پیوند جدّی دارد.
یکی از اهداف نظام سیاسی اسلام که در اندیشه بنیادین اسلامی ریشه دارد، استقلال خواهی است. چنانچه در قاعده «نفی سبیل» بدان اشاره شده است و براساس آن، در قوانین و شریعت اسلام هیچ راهی برای نفوذ و تسلط کفار بر مسلمانان وجود ندارد و کافر در هیچ شرایطی نمیتواند شرعاً بر مسلمانان مسلّط باشد.1
بنابراین، بر اساس مبانی اندیشه سیاسی اسلام، یکی از مهمترین و ضروریترین اهداف حکومت اسلامی ارتباط با سایر دولتها و حکومتها، حفظ استقلال و جلوگیری از نفوذ بیگانگان است.
استقلال خواهی براساس اندیشه سیاسی اسلام به مفهوم آن است که دولت اسلامی درتمامی زمینههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و صنعتی به سمت وسوی خودکفایی پیش رود، این به معنای قطع تمامی روابط در این ابعاد نیست بلکه هر دولت و کشوری میتواند با دولتهای دیگر روابط متناسب بر مبنای احترام و حفظ حقوق متقابل داشته باشد.
«استقلال سیاسی»: به معنای آن است که کشور و دولتهای دیگر حق تصمیم گیری در نوع اندیش? سیاسی دولت اسلامی ندارند. و این نظریه در سایر حوزه های دیگر نیز صادق است.
به عبارت دیگر استقلال سیاسی به مفهوم آن است که یک کشور از لحاظ مدیریت سیاسی تابع یا متأثر از کشور دیگر نباشد. استقلال سیاسی مهمترین بُعد اصل استقلال طلبی در اندیش? سیاسی اسلام است.
«استقلال اقتصادی»: تعابیر گوناگونی از استقلال اقتصادی شده که دربردارند? خودکفایی اقتصادی، خود بسندگی اقتصادی و خوداتّکایی اقتصادی است. جوهر اصلی استقلال اقتصادی هم خودکفایی اقتصادی و بینیازی از ساختارهای اقتصاد بینالمللی و نظام جهانی سرمایهداری در آن مقطع است. میتوان گفت: «خودکفایی اقتصادی» اهداف و انگیزههای سیاسی را پی جویی میکند.
«استقلال فرهنگی» : با وجود این که در نظام بینالمللی، ملاک اصلی حاکمیت ملّی همان استقلال سیاسی و تصمیم گیری مستقل ملّی است، استقلال فرهنگی و حفظ هویّت ملّی و تاریخی، از اهمیّت خاصی برخوردار است. معمولاً صاحب نظران معتقدند که استقلال فرهنگی ممکن است مورد تهدید سلط? غیر مستقیم واقع شود.
هدف از «سلطه فرهنگی» جایگزین کردن ارزشها، آداب و رسوم و فرهنگ و زبان یک کشور بیگانه در کشور است که موجب خودباختگی فرهنگی آن میشود.
پی نوشت :
1. نساء/141.
2. مقصود رنجبر، استقلال و ضرورتهای جدید، ص76.
3. مقصود رنجبر، استقلال و ضرورتهای جدید، ص81.
آسایش و امنیت (2)
آسایش و امنیت (2)
« قسمت دوم»
امنیت اجتماعی درسای? تقوا، عدالت، رعایت حرمت و حقوق انسانها، دفاع از مظلومان و محرومان، برخورد با فاسدان و مجرمان وبزهکاران، رفع فقر و تامین معیشت مردم و حفظ آزادیهای مشروع ، حاکمیت عدل و حق و قانون و معیارهای انسانی و الهی بدست می آید.
امنیت ملّی نیز در سای? اقتدار ، استقلال، دانایی و توانایی، ارتباطات قوی و سازنده امّت اسلامی در کلیه ابعاد و زوایا و ایستادگی در برابر یورش، توطئه و تهدید دشمنان و نفوذ ایادی شیطانی آنان باید پیگیری شود.
خداوند متعال امنیت را وسیله و زمینه ای برای دستیابی به اهداف متعالی انسانی و وصول به درجات قرب الهی و کمال و استفاد?مطلوب از فرصتها دانستهاست. آنجا که میفرماید:«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند وعده میدهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد ... و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدّل میکند.».3
امنیت ملّی، برآیند آرامش و امنیت اجتماعی و نتیج? پویایی، تحول، بسامانی ارتباط دولت و مردم وتحکیم پیوندهای درونی امّت موحد است. درحقیقت امنیت ملی در سای? استفاده مطلوب و بهینه از فرصتها بدست می آید و به جهت کاهش خطرات و تهدیدات دشمنان می انجامد، و تمهیدی برای کاهش تشنّج ، مقابله با تهدیدات اجانب ، توطئههای دشمنان و فتنهگری منافقان است.
پیامبر گرامی اسلام(صلیاللهعلیهوآله)در روایتی امنیت را از نعمتهای ناشناخته دانسته میفرماید:«دو نعمتاست که قدر آنها شناخته نمیشود و کفران میگردند: امنیت و عافیت».4
حضرت امیر(علیهالسلام) در این باره میفرماید: «...کسی که خود را در پناه خداوند قرار دهد در امنیت و آرامش خواهد بود...».5
امنیت در فرهنگ علوی(علیهالسلام) مفهومی عمیق و گسترده دارد و ابعاد وجودی انسانرا پوشش داده و دنیا و آخرت را شامل می شود. دنیا را با امنیت و آرامش سپری کردن و در پناه آن به تقرب الهی اندیشیدن و عمل کردن و رسیدن به کمال والای الهی که از اهداف نظام سیاسی اسلام است زمینه ساز آخرتی امن و انباشته از آرامش برای انسان است.
پی نوشت:
1. قربانعلی، دری نجف آبادی، امنیت از منظرامیرالمومنین(علیهالسلام)، فصلنامه حکومت اسلامی، شماره18،ص281.
2. رعد/28.
3. نور/55.
4. بحارالانوار، ج81، ص170.
5. نهجالبلاغه،خطبه147.
آسایش و امنیت (1)
اهداف سیاسی اسلام (4)
آسایش و امنیت
«قسمت اول»
در نظام هستی هر حرکت و رفتار انسان، برای رسیدن به هدفی انجام میگیرد و با هر روشی نیز نمیتوان به یک هدف دست یافت؛ بنابراین روند حرکت برای دستیابی به مقصد خاص باید پیرو تناسبها و ضابطه های خاص باشد.
نظامهای سیاسی نیز به عنوان یک مجموع? حقیقی (عینی)، خارج از این قاعده نیستند و در نتیجه دارای هدفی خاص و اصول یا مقررات حاکم بر حرکت به سوی آن هستند. و جریان حرکت هر مجموعه در جهت وصول به هدف اصلی آن، سامان مییابد؛ امّا رسیدن به آن، با تحقق اهداف جزئی ممکن میشود. و هدف فرعی مؤثر و زمینهساز در رسیدن به هدف اصلی در نظام سیاسی اسلام- قرب به خدا- آرامش و امنیت جامعه است که از مهمترین وظایف برنامهریزان و سیاستمداران حکومت و دولت اسلامی است.
امنیت به عنوان هدف نظام سیاسی از اهمیتی برخوردار است که پس از عصر نوزایی، فلاسفه سیاست، مهمترین کارویژه حکومت را، ایجاد آسایش و امنیت و جلوگیری از هرج و مرج دانستهاند. در اسلام نیز امنیت و آرامش اجتماعی، بدون توجه به نوع نظام سیاسی و اقسام آن، مورد توجه و احترام است و اخلال در نظم اجتماعی و امنیت جامعه از محرّمات مورد اتفاق فقها است. از سوی دیگر، حفظ آرامش و امنیت در چارچوب نظام سیاسی و برخورد با فتنهگریها و اقداماتی که آرامش روانی جامعه را بر هم میزند و امنیت سیاسی، اجتماعی را از بین میبرد، مورد توجه فراوانی قرار گرفته است.
قرآن با لحن شدیدی کیفر محارب و مفسد فی الارض را که به تجاوز، شرارت و جنایت اقدام نموده و امنیت جامعه را به خطر میاندازد، بیان داشته است:
«کیفر و مجازات آنان که با خدا و پیامبرش میجنگند و در زمین فساد میکنند آن است که کشته یا به دار آویخته شوند و یا دستها و پاهایشان برخلاف یکدیگر قطع شود یا آن که از سرزمین خود تبعید شوند» 1
حفظ امنیت ملی و آسایش عمومی در روابط نظام اسلامی با بیگانگان یکی دیگر از اهداف نظام اسلامی است. که باید در نگرش دیپلماتیکی نظام مورد توجه قرار گیرد.
از دیگر مقولههایی که در دستیابی به هدف اصلی بسیار کاراست ونظام سیاسی اسلام به آن توجه ویژهای نموده است، « تامین رفاه عمومی و پاسخ گویی به نیازهای مادی مردم» است، که زمینهساز ارضای سایر نیازهای اجتماعی است.
امام علی(علیهالسلام) در فرمان تاریخی به مالک اشتر از مأموریتهای اصلی وی، به سر و سامان دادن به امور مردم و آباد کردن شهرهای آن دیار را اشاره کرده است2 و در جایی دیگر از همان فرمان میفرماید: لازم است توجه و اندیشهات به آباد سازی زمین، از توجه به دریافت خراج، بیشتر باشد. 3 و در عبارتی دیگر، اصلاح شهرها و سرزمین و آرامش وامنیت ستمدیدگان را هدف حکومت معرفی می کند. 4
پی نوشت:
1. مائده/33.
2. نهجالبلاغه، نامه53.
3. همان.
4. همان، خطبه131.
اهداف سیاسی اسلام 3
(عدالت گستری)
قسمت دوم
در این جا به ابعاد مختلف عدالت اجتماعی اشاره میکنیم:
عدالت سیاسی:
عدالت سیاسی از مهمترین ابعاد عدالت اجتماعی است و اولویت ویژهای دارد. زیرا تحقق قسط و عدل در حوزه سیاست، زمینهساز حاکمیت عدل و داد در دیگر ابعاد نظام اجتماعی خواهد شد و حاکمیت عدل و داد نیز زمینۀ حمد و شکر و بندگی مردم در محضر حضرت حق را فراهم آورده و باعث تقرب به خدا میشود. انسانها در فضای سیاسی مبتنی بر عدالت، زمینههای عبادت و تقرب را بهتر و بیشتر درک می کنند و در تلاش خواهند بود که هر چه بیشتر خود را به خدا نزدیک کنند.
در نظام اجتماعی نخستین گام برای ایجاد عدالت سیاسی اصلاح نظام مدیریتی و سپردن جایگاه های کلیدی و مهم انسانهای شایسته است. برای تحقق عدالت سیاسی در کشور علاوه بر اصلاح نظام مدیریتی جامعه باید عدالت خواهی و عدالت گستری به عنوان سیاست کلی و راهبرد بنیادین، زیر بنای تنظیم طرحها و برنامههای توسعۀ کشور قرار گیرد.
آموزههای اسلامی نیز از مسؤولان جامعه میخواهد که رویکرد به عدل و داد در همۀ فعالیتها و برنامهها وجود داشته باشد.1
امام علی(علیهالسلام) در فرمان خویش به مالک اشتر مینویسد: «به راستی بهترین چیزی که چشم مسؤولان جامعه به آن روشن میشود، پایدار ساختن عدل و داد در کشور و اظهار دوستی و محبت به مردم است.»2.
یکی از مصداقهای عدالت سیاسی، عدالت حاکم اسلامی است. از این رو درجامعه اسلامی به رهبر سیاسی عادل «امام عادل» گفته شده است. و اینچنین است که امام علی(علیهالسلام) میفرماید: «پیشوای عادل، برای مردم و جامعه، از باران فراوان بهتر است».3
عدالت اقتصادی:
برای تحقق عدالت در حوزه اقتصاد باید شرایطی ایجاد شود که زمینههای کار و تولید و تأمین نیازهای اولیه، برای همه فراهم شود تا افراد جامعه، به گونه ای مناسب از حقوق مادی برخوردار شوند.
خداوند میفرماید: « خداوند زمین را برای همۀ مردم نهاد»4براساس این آیه زمین به طبقه و گروه خاصی تعلق ندارد و از آن همگان است. پس عدالت کامل نیز وقتی محقق میشود که زمینه بهرهبرداری عمومی از زمین و مواهب طبیعی آن فراهم شود.
در نظام اقتصادی اسلام به شایستگیها در حقوق اقتصادی توجه میشود. مقتضای عدالت اجتماعی آن نیست که حقوق و دستمزد و درآمد اقتصادی تک تک افراد جامعه نیز همانند سهم عمومی آنها از بیتالمال، مساوی و یکسان باشد. بلکه لازمه تحقق عدالت در این مرحله، متفاوت بودن بهرهمندی آنان از منابع و امکانات جامعه به تناسب تلاش و تأثیرگزاری آنان است. از این رو نظام عدل اسلامی در عین تلاش برای توسعۀ شرایط تکامل به نحو مساوی و فراگیر، به دستاوردهای اقتصادی افراد که بر پایه ابتکار و پشتکار خودشان فراهم آمده و در واقع، محصول کارآیی اختصاصی آنهاست، به دیدۀ احترام نگریسته و درآمدها و سرمایههای مشروع آنان را محترم میشمارد.5
در جامعهای که عدالت اقتصادی به معنای واقعی آن حاکم نباشد، فقر و تنگدستی رواج خواهد یافت، و هنگامی که فقر بر جامعه سایه افکند، گرسنگی و تنگدستی مردم را از دین و عبادت خداوند دور میکند، – البته ثروت زیاد نیز میتواند انسان را از خدا دور کند – و آنگاه است که یکی از زمینههای دستیابی به اهداف سیاسی اسلام که همان عبادت و بندگی خداوند است، از میان مردم رخت برمیبندد و به اهداف خلقت انسان لطمهای جبران ناپذیر وارد میشود.
سعادت بشریِ مبتنی بر شریعت، حکم میکند که عدالت چه در بُعد سیاسی و چه در بُعد اقتصادی باید زمینه ساز گرایش بشریت به سمت و سوی قرب الهی باشد. یعنی تمام برنامهها و طرحهای سیاسی و اقتصادی جامعه باید مردم را به یاد خدا انداخته و نمادی از شریعت الهی باشد، و گرنه در جامعه اسلامی ارزش و اعتباری ندارد. چراکه موجب دوری انسان از رسالت اصلی خود میشود. و این با اهداف اندیشۀ سیاسی بنیادین اسلام سازگار نیست.
پی نوشت:
- اسماعیل پرور، گلبانگ عدالت، ص103-104.
- نهجالبلاغه، نامه53.
- سید اصغر ناظم راده قمی، جلوههای حکمت (گزیدههای موضوعی کلام امیر المومنین(علیهالسلام)) ص339.
- رحمن/10.
- اسماعیل پرور، گلبانگ عدالت، ص126.